اعنان . [ اِ ] (ع مص ) قاضی بر کسی حکم نامردی نمودن ، یا بجادویی از زنان بازداشته شدن : اُعن ّ عن المرئة اعناناً (مجهولاً). (منتهی الارب ) (آنندراج ). حکم نامردی نمودن قاضی بر مردی : اعن الرجل عن المراءة اعناناً. (ناظم الاطباء). حکم کردن قاضی بر کسی به عنین بودن یا بسحر و جادوئی کسی را از زن بازداشتن : اُعن ّ عن امرأته بصیغةالمجهول . (از اقرب الموارد). || عنان کردن اسب را. (آنندراج ). عنان ساختن : اعننت اللجام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). عنان ساختن برای لجام : اعن اللجام ؛ جعل له عناناً.(از اقرب الموارد). || بازداشتن اسب را بعنان . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اسب رابه لگام بازداشتن : اعن الفرس ؛ حبسه باللجام . (از اقرب الموارد). || پیش آمدن چیزی را. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پیش آمدن کسی چیزی را که آنرا نشناسد: اُعننت (مجهولاً) بعنة لاادری ما هی ؛ ای تعرضت لشی ٔ لااعرفه . (از اقرب الموارد). || عرضه کردن کتاب را بکسی . (ناظم الاطباء). عرضه کردن کتاب برای امری و بسوی آن برگرداندن : اعن الکتاب لکذا؛ عرضه له و صرفه الیه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). فرا چیزی داشتن . (تاج المصادر بیهقی ).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.