کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حالت آیی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
هم حالت
لغتنامه دهخدا
هم حالت . [ هََ ل َ ] (ص مرکب ) هم حال : همه هم حالت و هم غصه و هم درد منیدپاسخ حال من آراسته تر بازدهید.خاقانی .
-
زبان حالت
لغتنامه دهخدا
زبان حالت . [ زَ ن ِل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زبان حال : خاقانی را زبان حالت از نا بُده ترجمان ببینم . خاقانی .رجوع به زبان حال و لسان الحال شود.
-
صاحب حالت
لغتنامه دهخدا
صاحب حالت . [ ح ِ ل َ ] (ص مرکب ) دارای جذبه و شور. آنکه حرارتی و عشقی دارد : که صاحب حالتان یکباره مردندز بی سوزی همه چون یخ فسردند.نظامی .
-
حسب حالت
لغتنامه دهخدا
حسب حالت . [ ح َ ب ِ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حسب حال . رجوع به حسب حال شود : زین جنس یکی نه بلکه صد بیش میگفت به حسب حالت خویش .نظامی .
-
حالت افندی
لغتنامه دهخدا
حالت افندی . [ ل َ اَ ف َ ] (اِخ ) محمدسعید. یکی از رجال دوره ٔ سلطان محمودخان ثانی . وی مظهر اعتماد و الطاف شاهانه بود ولی بی احتیاطی در حرکات و سکنات و توجه به اغراض و منافع شخصی برای او نتیجه ٔ سوء داد. او بمنظور خوش خدمتی به بعضی بیکهای فنار که م...
-
حالت بک
لغتنامه دهخدا
حالت بک . [ ل َ ب َ ] (اِخ ) یکی از نویسندگان عثمانی . وی پسر خالدافندی وزیر مالیه بود و نژاد وی به عبدالقادر گیلانی منتهی میگردد. مولد وی بسال 1255 هَ . ق . است . زبان عربی و فارسی را از مثنوی خوان مشهور خواجه حسام افندی آموخت و از مجالس درس استادان...
-
خوش حالت
لغتنامه دهخدا
خوش حالت . [ خوَش ْ / خُش ْ ل َ ] (ص مرکب ) خوش وضع. خوش ترکیب . باقاعده . با ترکیب خوب وزیبا: فلان چشمانی خوش حالت دارد. (یادداشت مؤلف ). || (اِ مرکب ) حالتی خوش . حالت خوب و نیک .
-
جستوجو در متن
-
بیهوده خواری
لغتنامه دهخدا
بیهوده خواری . [ دَ / دِ خوا / خا ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت و صفت بیهوده خوار. کنایه از اسراف وخرج بیجا کردن . (ناظم الاطباء). اسراف و ولخرجی و هرزه خرجی . تبذیر. باددستی . (ناظم الاطباء) : چنان نیز یکسر مپرداز گنج که آیی ز بیهوده خواری برنج . نظام...
-
جانبین
لغتنامه دهخدا
جانبین . [ ن ِ ب َ ] (ع اِ) طرفین . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تثنیه ٔ جانب در حالت نصبی و جری . دو طرف . دو جانب : بخفض جناح ذلت پیش آیی و به استمالت خاطر و استقالت از فساد ذات البینی که در جانبین حاصل است مشغول شوی . (مرزبان نامه ). اسباب قرابت میا...
-
مقالت
لغتنامه دهخدا
مقالت . [ م َ ل َ ] (ع اِ) گفتار. (غیاث ). مقالة. سخن . گفتار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هرکه حجت خواهدت آری جوابش تیغ تیزحجت ار تیغ است و بس درس و مقالت چیست پس . ناصرخسرو.بانوسخنان او کهن گشت آن شهره مقالت کسائی . ناصرخسرو.مقصود از تحریر این رس...
-
وصف
لغتنامه دهخدا
وصف . [ وَ ] (ع مص ) میل کردن کره اسب به نیکوخویی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): وصف المهر. || شتاب رفتن . (منتهی الارب ). || نشان دادن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). || شرح دادن . (فرهنگ فارسی معین ). || صفة. صف...
-
خنده
لغتنامه دهخدا
خنده . [ خ َ دَ / دِ ] (اِمص ) حالتی که در انسان بواسطه ٔ شعف و خوشحالی و بشاشت پیدا میشود و در آن حالت لب ها و دهان بحرکت می آیند و غالباً این حالت با آواز مخصوصی همراه است . ضحک .مضحکه . (ناظم الاطباء). از «خند» + «ه » (پسوند پدیدآورنده ٔ اسم از فع...
-
گوش کردن
لغتنامه دهخدا
گوش کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شنیدن . (برهان ) (ناظم الاطباء) (غیاث ). استماع . نیوشیدن .گوش دادن . اصغاء. شنودن . گوش فرا دادن : شنیدی همه جنگ مازندران کنون گوش کن رزم هاماوران . فردوسی .از حجت اگر گنگ نخواهی که بمانی در پیش خداوند سوی حجت کن گوش...
-
مومیا
لغتنامه دهخدا
مومیا.(معرب ، اِ) حنوط کردن اجساد مردگان با بعضی داروهای بلسانی به طریقه ٔ مخصوص به نحوی که به همان حالت طبیعی و بدون فساد و تعفن خشک شود و باقی ماند چنانکه در قدیم معمول مصریها بوده است . (از ناظم الاطباء). ورجوع به مومیاکاری و مومیایی کردن شود. مصر...