گوش کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شنیدن . (برهان ) (ناظم الاطباء) (غیاث ). استماع . نیوشیدن .گوش دادن . اصغاء. شنودن . گوش فرا دادن :
شنیدی همه جنگ مازندران
کنون گوش کن رزم هاماوران .
از حجت اگر گنگ نخواهی که بمانی
در پیش خداوند سوی حجت کن گوش .
جهاندیده پیران بیدارهوش
چو گفتار گوینده کردند گوش .
چو خسرو گوش کرد این بیت چالاک
ز حالت کرد حالی جامه راچاک .
چو شیرین گوش کرد آن پندچون نوش
نهاد آن پند را چون حلقه در گوش .
این سخن پایان ندارد گشت دیر
گوش کن تو قصه ٔ خرگوش و شیر.
پیام اهل دل است این خبر که سعدی داد
نه هر که گوش کند معنی سخن داند .
ز مرغ صبح ندانم که سوسن آزاد
چه گوش کردکه با ده زبان خموش آمد .
|| پذیرفتن . کار بستن : بنی اسرائیل را پندمی داد نمی پذیرفتند و سخن وی را گوش نمی کردند. (قصص الانبیاء).
ز راه دوستی این پند بنیوش
که رستی گر کنی این پند را گوش .
معنی الترک راحت گوش کن
بعد از آن جام بلا را نوش کن .
پند او را از دل و جان گوش کن
هوش را جان ساز و جان را هوش کن .
نیک اختران نصیحت سعدی کنند گوش
گربشنوی سبق بری از سعداختران .
گشایشت بود ار پند بنده گوش کنی
که هر که پند شنید و سخن جهان بگشاد.
هش دار که گر وسوسه ٔ عقل کنی گوش
آدم صفت از روضه ٔ رضوان به در آیی .
پیران سخن ز تجربه گویند گفتمت
هان ای پسر که پیر شوی پند گوش کن .
نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست تر دارند
جوانان سعادتمند پند پیر دانارا.
با پرده های گوش خود از هوش رفته ایم
پندی که داده اند به ما گوش کرده ایم .
- امثال :
به در می گویم دیوار تو گوش کن ؛ روی سخن به ظاهر با یکی و در باطن با دیگری است .
|| منتظر بودن . امید داشتن :
به چنگ آر و با دیگران نوش کن
نه بر فضله ٔ دیگران گوش کن .
|| نگاه داشتن . (برهان ) (ناظم الاطباء). حفظ کردن و به مجاز تقلید کردن :
کلاغی تک کبک را گوش کرد
تک خویشتن را فراموش کرد.