کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جد اندر جد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
نفام
لغتنامه دهخدا
نفام . [ ن َ ] (ص ) گردآلود. تیره گون . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). سیاه فام و تیره رنگ و چیزی زشت و زبون را نیز گویند. (برهان قاطع). سیاه رنگ . تیره فام . (انجمن آرا) (جهانگیری ) (آنندراج ).چیزی تیره و گردناک و زشت مثال . (اوبهی ). زشت و ناخوش . (فرهنگ خ...
-
هاشمی
لغتنامه دهخدا
هاشمی . [ ش ِ ] (ص نسبی ) منسوب به هاشم که جد عبداﷲ و پدر عبدالمطلب و پسر عبدمناف بود. (الانساب سمعانی ) (آنندراج ). کسی که از نژاد هاشم جد پیغمبر اسلام باشد. (ناظم الاطباء) : می لعل پیش آورم هاشمی ز خُمّی که هرگز نگیرد کمی . فردوسی (شاهنامه ص 2067)....
-
ازهر
لغتنامه دهخدا
ازهر. [ اَ هََ ] (اِخ ) ابن یحیی . مؤلف تاریخ سیستان آرد: ((پس چون بزرگی یعقوب پیدا گشتن گرفت و ایزد تعالی فتحها همی کرد، ازهر را بر خوارج دوستی بوده بود. قصه ٔ ازهر: ازهربن یحیی بن زهیربن فرقدبن سلیمان بن ماهان بن کیخسروبن اردشیربن قبادبن خسرو ابرب...
-
زاب طهماسب
لغتنامه دهخدا
زاب طهماسب . [ ب ِ طَ ] (اِخ ) از پادشاهان ایران ، پسر طهماسب وپدر کیقباد نخستین پادشاه کیانی بوده است . مؤلف مجمل التواریخ والقصص آرد: و گویند که از بعد کیومرث صد و پنجاه و اند سال زمین بی پادشاه بود تا اوشهنج پیشداد فراز گرفت و آن هوشنگ است ، و دو...
-
عاقل
لغتنامه دهخدا
عاقل . [ ق ِ ] (ع ص )خردمند. دانا. هوشیار و زیرک . (ناظم الاطباء). ج ، عقلاء و عُقّال و عاقلون . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (آنندراج ) (اقرب الموارد). مقابل دیوانه : حکیمان زمانه راست گفتندکه جاهل گردد اندر عشق عاقل . منوچهری .عاقل کامل تأمل در ا...
-
زوبعة
لغتنامه دهخدا
زوبعة. [ زَ ب َ ع َ ] (اِخ ) نام شیطانی است یا رئیسی از پریان و از اینجاست که گردباد را زوبعة و ام زوبعة و ابوزوبعة خوانند. زعموا فیه شیطان مارد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : وز حیلت و مکری زی خردمندان مر زوبعه را د...
-
نسا
لغتنامه دهخدا
نسا. [ ن ِ ] (اِخ ) نام شهری است در خراسان . (برهان قاطع) (آنندراج ). شهری است [ به خراسان ]بر دامن کوه نهاده اندر میان کوه و بیابان با نعمت بسیار و هوای بد و آبهای روان . (از حدود العالم ). شهری است از خراسان نزدیک سرخس و ابیورد و بانی آن فیروزبن یز...
-
منات
لغتنامه دهخدا
منات . [ م َ ](اِخ ) نام بتی در عرب که هذیل و خزانه که هر دو قبیله ای است از عرب آن را می پرستیدند. (غیاث ). بت قبایل اوس و خزرج و غسان . (مفاتیح العلوم خوارزمی چ بنیاد فرهنگ ص 40) : همچنان کو گفت می گوید سخن دیو در عزی و لات اندر منات . ناصرخسرو.هم ...
-
فضایل
لغتنامه دهخدا
فضایل . [ ف َ ی ِ ] (ع اِ) ج ِ فضیلة. (یادداشت مؤلف ). برتریها. هنرها. فزونیها در دانش . (فرهنگ فارسی معین ) : اندر فضایل تو قلم گویی چون نخله ٔ کلیم پیمبر شد. منجیک ترمذی .حدیث او معانی در معانی رسوم او فضایل در فضایل . منوچهری .این قدر از فضایل ای...
-
اعتناق
لغتنامه دهخدا
اعتناق . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) دست به گردن یکدیگر زدن در حرب و جز آن . (منتهی الارب ). دست به گردن همدیگر زدن در حرب و جز آن .(آنندراج ). دست به گردن یکدیگر زدن در جنگ و جز آن .(ناظم الاطباء). دست به گردن یکدیگر را گرفتن . (المصادر زوزنی ). دست به گردن ...
-
کرمان
لغتنامه دهخدا
کرمان . [ ک ِ ] (اِخ ) ناحیتی است مشرق وی حدود سند است و جنوب وی دریای اعظم است و مغرب وی ناحیت پارس است و شمال وی بیابان سیستان است و این ناحیتی است که هرچه بسوی دریاست جایهای گرمسیری است و مردمانی اند اسمر و جای بازرگانان است و اندر وی بیابانهاست و...
-
ساسان
لغتنامه دهخدا
ساسان . (اِخ ) جد خاندان شاهنشاهی ساسانیان ، و پدر بابک و بابک پدر اردشیر نخستین پادشاه آن سلسله است . و لغت نویسان و مورخان اسلامی او را ساسان الاصغر نامیده اند در مقابل ساسان الاکبر که بنابروایات افسانه ای جد همین ساسان (ساسان چهارم به اصطلاح انجمن...
-
فسرده
لغتنامه دهخدا
فسرده . [ ف ُ / ف ِ س ُ دَ/ دِ ] (ن مف ) منجمدگردیده و بسته شده . (برهان ). اسم مفعول از فسردن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : هم از گنج صد در خوشاب جست که آب فسرده ست گویی درست . فردوسی .اندر زمستان خربزه های فسرده و نیم خام میخوراند. (ذخیره ٔ خوارزمشاه...
-
سام
لغتنامه دهخدا
سام . (اِخ ) گرشاسب به اسم خاندانش سام گرشاسب خوانده شد. (فروردین یشت بندهای 61 و 136). حتی در کتب پهلوی هم گاهی فقط بنام خاندانش (سام ) نامیده شده است . و اکنون او را سام گرشاسب نریمان یا سام نریمان گوئیم . رجوع به مزدیسنای دکتر معین صص 416 و 418 و ...
-
شمیران
لغتنامه دهخدا
شمیران . [ ش َ ] (اِخ ) شمیران شاه . نام پادشاه هرات در زمان جمشید، و در نوروزنامه آمده که شراب را اول بار او شناخته است و فردوسی از زبان بهرام گور گوید : ز مادر نبیره ی شمیران شهم ز هم گوهری با خرد همرهم . (یادداشت مؤلف ).نام جد مادر بهرام گور. (فر...