زاب طهماسب . [ ب ِ طَ ] (اِخ ) از پادشاهان ایران ، پسر طهماسب وپدر کیقباد نخستین پادشاه کیانی بوده است . مؤلف مجمل التواریخ والقصص آرد: و گویند که از بعد کیومرث صد و پنجاه و اند سال زمین بی پادشاه بود تا اوشهنج پیشداد فراز گرفت و آن هوشنگ است ، و دوم بار که افراسیاب ایران را بگرفت چند سال پادشاه نبود که معلوم نیست ، و بار سوم چون زاب طهماسب اندرگذشت بسیار سال جهان مضطرب بود تاکیقباد برخاست و عدد آن ندانند و بچند دست پادشاهی از ایشان برفت و باز بجای آمد و کمیت آن معلوم نگردد ... (مجمل التواریخ و القصص ص 10).
و در ص 27 تا 29 گوید: و فرزندش [منوچهر] طهماسب بود که پدر بوده است زاب را وخود گفته میشود، دیگر پسر نوذر بود پدر طوس و گستهم راست انداز. نوذر پسر منوچهر بود چنانک گفتیم . در تاریخ حمزةالاصفهانی هیچ ذکر ندارد، اما پادشاهی افراسیاب از وی بستد و او را بکشت ، و اندر شاهنامه شرحی تمام دارد و بجای خویش گفته شود...
زاب طهماسب ، پارسیان او را زو خوانند و زه نیز گفته اند و بعضی گویند پسرنودر [نوذر] بود و حقیقت آن است که پسر طهماسب بن منوچهر بود. و اندر تاریخ جریر چنان است که منوچهر بر این پسر خشم گرفت و از پدر بگریخت به دورجائی ، و او را زنی بود از قرابت نام ، مادرک ، پس زاب از وی بزاد،چون منوچهر شنید از پسر خشنود گشت و او را بازخواند، در نبیره ٔ منوچهر شکی نیست ، و زاب الاعلی و زاب الاسفل به وی بازخوانند، و اندر روزگار او گرشاسف بر طرفی پادشاهی کرده ست ، اما در شاهنامه و دیگر کتب شرحی ندارد و اﷲ اعلم بالصواب .
نخستین ایشان [از طبقه ٔ کیانیان ] کیقباد بود و اندر نسب چنان خواندم از ابن المقسم و عطا و شعبی و دعفل که صاحب روایت عرب اند. کذا قال صاحب النسخه : قال کان کیقبادبن الزاب الذی یقول له المجوس زو. بروایتی گویند پسر کیکامه بود و کیکامه پسر زو، بهم نزدیک است . فرزندش کیکاوس و کی پشین و او جد لهراسف وبرادرش جاماسب حکیم بود. (مجمل التواریخ و القصص ص 27، 28، 29). و در ص 44 آمده : پادشاهی زاب طهماسب سه سال بود بروایتی پنج سال گویند و گرشاسب اندر پادشاهی او طرفی داشت و از تخمه ٔ جمشید بود و اندر تاریخ جریر چنان است که این گرشاسف وزیر زاب بود و چون سپاه عجم با زال بیامدند و او را بنشاندند برابر افراسیاب شدند و قحط برخاست تا بر آخر صلح کردند و دیگر بار زاب خرابیهای افراسیاب را عمارت کرد که در این دوازده سال کرده بود و زابین به عراق اندر بگشاد، چنانک گفته ایم و آن را زاب بزرگ و زاب کوچک خوانند. و بزمین اصطخر بمرگ بمرد. (مجمل التواریخ والقصص ص 44). ودر ص 417 آرد: اما پارسیان از عهد کیومرث تا یزدجردشهریار هر یکی را بلقبی خواندندی بیرون از چنین که شهریار و شاه و شهنشاه و خدایگان و خسرو و غیره و من آن را در این جدول جمع آوردم :
کیومرث = گل شاه .
جم = شید یعنی خور.
زاب = زوطهماسب (مجمل التواریخ و القصص ص 417).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.