هاشمی . [ ش ِ ] (ص نسبی ) منسوب به هاشم که جد عبداﷲ و پدر عبدالمطلب و پسر عبدمناف بود. (الانساب سمعانی ) (آنندراج ). کسی که از نژاد هاشم جد پیغمبر اسلام باشد. (ناظم الاطباء) :
می لعل پیش آورم هاشمی
ز خُمّی که هرگز نگیرد کمی .
- پیغمبر هاشمی ؛ پیغمبر اسلام :
به تازی یکی نامه پاسخ نوشت
پدیدار کرد اندر او خوب و زشت
ز جنی سخن گفت و از آدمی
ز گفتار پیغمبر هاشمی .
- خال هاشمی ؛ قسمی خال طبیعی سیاه و درشت بر پشت لب یا کنار دهان . (یادداشت مؤلف ).
- رسول هاشمی ؛ پیغمبر اسلام :
گر مدیح و آفرین شاعران بودی دروغ
شعر حسان بن ثابت کی شنیدی مصطفی
بر لب و دندان آن شاعر که نامش نابغه
کی دعا کردی رسول هاشمی خیرالوری .
|| منسوب به بطن بنی هاشم از قبیله ٔ قریش . || نام قسمی حلوا : و اغلب حلواهای نیکو چون هاشمی و صابونی و لوزینه و اباها و طبیخهای نافع هم خلفای بنی عباس نهادند. (نوروزنامه ). || وزنی است معادل 11520 مثقال . (یادداشت مؤلف ).
- کر هاشمی ؛ ثلث کر معدل باشد، یعنی بیست قفیز و آن را کر هارونی و کر اهوازی نیز گویند. (یادداشت به خط مؤلف ).