کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جحفل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جحفل
لغتنامه دهخدا
جحفل . [ ج َ ف َ ] (ع ص ، اِ) لشکر بسیار. (مهذب الاسماء). لشکر عظیم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج ، جحافل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). یقال : جاؤا فی جحفل عظیم و التفت علیهم الجَحافِل . (اقرب الموارد). || مهتر جوان مرد. (منته...
-
جستوجو در متن
-
جحافل
لغتنامه دهخدا
جحافل . [ ج َ ف ِ ] (ع اِ) ج ِ جحفل . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ج ِ جحفلة. (منتهی الارب ).
-
غورین
لغتنامه دهخدا
غورین . (اِخ ) زمینی است . (منتهی الارب ) (معجم البلدان ). عبقسی گوید : الم تر کعباً کعب غورین قد قلامعالی هذا الدهر غیر ثمان فمنهن تقوی اﷲ بالغیب ، انهارهینة ما تجنی یدی و لسانی و منهن جری جحفلا لجب الوغی الی جحفل یوماً فیلتقیان و منهن شربی الکأس و...
-
جحفلة
لغتنامه دهخدا
جحفلة.[ ج َ ف َ ل َ ] (ع اِ) بتفوز اسب و استر و خر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). لفج شتر و اسب . لوشه . (یادداشت مؤلف ).هی لذی الحافر کالشفة للانسان . (اقرب الموارد) : و یستحب فی الفرس مرقة الجحفلتین و هما الشفتان ، لانه دلیل العتق ...
-
ذوالاذعار
لغتنامه دهخدا
ذوالاذعار. [ ] (اِخ ) پسر ابرهة ذوالمنار موسوم به افریقیس . یا عبدبن ابرهة برادر ذوالمنار. یکی از ملوک یمن . صاحب مجمل التواریخ و القصص گوید: و روایت است که [ ذوالمنار ابرهة ] به زمین نسناسان بگذشت ... در سیرالملوک گوید که دهان و چشم ایشان بر سینه بو...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ )ابن محمد صینی حلبی صنوبری . از اشعار اوست در گل :زعم الورد أنه هو ابهی من جمیع الانوار و الریحان فأجابته أعین النرجس العقََس بذل من فوقها و هوان ایما أحسن التورد أم مقََلة ریم من فضة الاجفان ام فماذا یرجو بحمرته الخدْ-د اذ...
-
ابوالطیب متنبی
لغتنامه دهخدا
ابوالطیب متنبی . [ اَ بُطْ طَی ْ ی ِ ب ِ م ُ ت َ ن َب ْ بی ] (اِخ ) احمدبن حسین بن حسن بن عبدالصمد الجعفی الکندی الکوفی المعروف بالمتنبی . شاعر مشهور. مولد او در محلت کنده ٔ کوفه به سال 303 هَ . ق . بود و ابن خلکان گوید: نام و نسب اورا احمدبن حسین بن...
-
لشکر
لغتنامه دهخدا
لشکر.[ ل َ ک َ ] (اِ) سپاه . سپه . جیش . جند. عسکر. (منتهی الارب ). قال ابن قتیبة والعسکر، فارسی معرب . قال ابن درید و انما هو لشکر بالفارسیة و هو مجتمع الجیش . (المعرب جوالیقی ص 230). خیل . حشم . بهمة. (منتهی الارب ). حثحوث . قشون . سریة. (دهار). رج...
-
مهتر
لغتنامه دهخدا
مهتر. [ م ِ ت َ ] (ص تفضیلی )بزرگتر. با مقام و منزلت و مرتبت برتر : چو شاه تو بردر مرا کهترندتو را کمترین چاکران مهترند. فردوسی .چنین چیزها از وی [خواجه ] آموختندی که مهذب تر و مهترتر روزگار بود. (تاریخ بیهقی ).خنک آنکس را کو چاکر چاکرت بودچاکر چاکرت...