کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تلق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تلق
لغتنامه دهخدا
تلق . [ ت َ ] (اِ) تلک . طلق . رجوع به این دو کلمه شود.
-
واژههای همآوا
-
طلق
لغتنامه دهخدا
طلق .[ طَ ] (اِخ ) ابن یزید. صحابی است . (منتهی الارب ).
-
طلق
لغتنامه دهخدا
طلق .[ طَ ] (ع اِ) آهو. ج ، اطلاق . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). || سگ شکاری . || (ص ) ناقه ٔ بر سر خود گذاشته . (منتهی الارب ). شتر غیرمقید.- طلق الوجه ؛ خندان و گشاده روی . (منتهی الارب ). گشاده روی . (مهذب الاسماء). خوشرو. بشاش .- طلق الیدین ...
-
طلق
لغتنامه دهخدا
طلق . [ طَ ] (اِخ ) ابن السمح بن شرحبیل اللخمی الاسکندرانی نفاط. وی به اسکندریه بسال 211 هَ . ق . درگذشت . (الاعلام زرکلی ج 2 ص 451).
-
طلق
لغتنامه دهخدا
طلق . [ طَ ] (اِخ ) ابن حبیب غزی . تابعی است . (منتهی الارب ). به گفته ٔ صاحب حبیب السیر وی کسی است که با سعیدبن جُبیر و عطاردبن مجاهد و عمربن دینار از ستم حجاج بحرم کعبه پناه بردند و سرانجام نیز بتقاضای حجاج و موافقت ولید به سزا رسیدند. (از حبیب الس...
-
طلق
لغتنامه دهخدا
طلق . [ طَ ] (اِخ ) ابن معاویه ، ابوغیاث . تابعی است .
-
طلق
لغتنامه دهخدا
طلق . [ طَ ] (ع اِ) درد. || درد زه . درد زادن . (مهذب الاسماء). درد زه که در حین زادن زنان را پیدا میشود. (منتخب اللغات ) : همچنین در طلق آن باد ولادگر نپاید بانگ درد آید که داد. مولوی .آنچه میدانست تا پیدا نکردبر جهان ننهاد رنج طلق و درد.مولوی .
-
طلق
لغتنامه دهخدا
طلق . [ طَ ] (ع مص ) رها شدن زن از عقد نکاح . (دهار). || به درد زه مبتلا گردیدن . || گشادن دست رابه نیکی . چیزی بکسی دادن و بخشیدن . (منتهی الارب ).
-
طلق
لغتنامه دهخدا
طلق . [ طَ ] (معرب ، اِ) پنبه ٔ کوهی . || دوائی است که ضماد آن نافع سوختگی است (و مشهور در آن سکون لام ، یا آن غلط است ). معرب تلک . || ابوحاتم گوید: طلق (بکسر اول ) و آن سنگی است براق ، بهندی ابرک و چون آن را بکوبند توبرتو جدا شود، و گاهی آن را در ت...
-
طلق
لغتنامه دهخدا
طلق . [ طَ ل َ ] (ع اِ) بند از پوست خام ، یا عام ّ است . و منه الحدیث الحیاء و الایمان مقرونان فی طلق ؛ ای هما مجتمعان فی حبل شدید الفتل . (منتهی الارب ). رسن تافته . || بند چوبین . (مهذب الاسماء) . || بهره . (منتهی الارب ). نصیب . حصه . (منتخب اللغا...
-
طلق
لغتنامه دهخدا
طلق . [ طَ ل ِ ] (ع ص ) خندان و تازه روی . (منتهی الارب ). روی گشاده . گشاده روی . صاحب چهره ٔ باز. منبسطالوجه . مُستبشر. خندان لب . تابان روی .- طلق اللسان ؛ گشاده زبان . زبان آور. فصیح .- طلق الوجه ؛ خوشرو. بشاش .- لسان ٌ طلق ؛ زبان تیز. (منتهی ...
-
طلق
لغتنامه دهخدا
طلق . [ طَ] (اِخ ) ابن علی بن طلق . صحابی است . (منتهی الارب ).
-
طلق
لغتنامه دهخدا
طلق . [ طِ ] (ع ص ) حلال . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ) (مهذب الاسماء). بی آمیغ. خالص . روا. گویند: هو لک طلقاً و اعطیته من طلق مالی ؛ یعنی خالص و جید. (منتهی الارب ).- طلق ِ حلال باردان ؛ مجموع بمعنی شراب ، طلق بمعنی خالص و حلال بمعنی بیرون آمده ...
-
طلق
لغتنامه دهخدا
طلق . [ طُ ] (ع ص ) طلق الوجه ؛ خندان و گشاده روی . || یقال : فلان حبس طُلقاً؛ یعنی بندی بلاقید گردید. (منتهی الارب ). آنکه بند نداشته باشد. (منتخب اللغات ).