کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تعیش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تعیش
لغتنامه دهخدا
تعیش . [ ت َ ع َی ْ ی ُ ] (ع مص ) به حیلت زیستن . (تاج المصادر بیهقی ). || بتکلف اسباب معیشت ساختن و طلب کردن آن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تکلف اسباب زندگی . (از اقرب الموارد). اسباب معیشت ساختن . (غیاث اللغات ).
-
واژههای همآوا
-
طایش
لغتنامه دهخدا
طایش . [ ی ِ ] (ع ص ) رجوع به طائش شود.
-
جستوجو در متن
-
رنگ محل
لغتنامه دهخدا
رنگ محل . [ رَ م َ ح َل ل / ح َ ] (اِ مرکب ) اطاق مخصوص به تعیش . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). حجره ای که برای تعیش و کامرانی مقرر کرده باشند. (ناظم الاطباء).
-
درخوردار
لغتنامه دهخدا
درخوردار. [ دَ خوَرْ / خُرْ ] (ص مرکب ) مرد خوشگذران و خوشبخت در تعیش و زندگانی . (ناظم الاطباء).
-
خوش گذرانی کردن
لغتنامه دهخدا
خوش گذرانی کردن . [ خوَش ْ / خُش ْ گ ُ ذَ ک َ دَ ](مص مرکب ) عیاشی کردن . تن پروری کردن . تعیش نمودن .
-
خوش گذرانی
لغتنامه دهخدا
خوش گذرانی . [ خوَش ْ / خُش ْ گ ُ ذَ ] (حامص مرکب ) عیاشی . تن پروری . تعیش .
-
سگ لاب
لغتنامه دهخدا
سگ لاب . [ س َ ] (اِ مرکب ) حیوانی باشد آبی شبیه بسگ و در خشکی نیز تعیش تواند کرد. گویند خصیه ٔ وی آش بچگان است . او را بیدستر خوانند. (برهان ) (آنندراج ).
-
متعیش
لغتنامه دهخدا
متعیش . [ م ُ ت َ ع َی ْ ی ِ ] (ع ص ) آن که او را اندک کفاف باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). آن که وی را کفاف اندک بود. (ناظم الاطباء). || آن که به تکلف اسباب معیشت فراهم کند و آن که طلب معیشت کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعیش شود...
-
بیش موش
لغتنامه دهخدا
بیش موش . (اِ مرکب ) جانوری است مانند موش و در زیر بوته ٔ بیش میباشد و آن را میخورد؛ و منه المثل : اعجب من فارةالبیش تتغذی بالسموم و تعیش . فارةالبیش . (منتهی الارب ). گویند گوشت او تریاق بیش است یعنی دفع ضرر بیش میکند. (برهان ). رجوع به مخزن الادویه...
-
کلی
لغتنامه دهخدا
کلی . [ ک ُ ] (ص نسبی ) به معنی دهی و روستایی باشد چه کل به معنی ده و روستا هم آمده است . (برهان ). روستایی و دهی . (فرهنگ رشیدی ). روستایی و دهاتی . (ناظم الاطباء). منسوب به کل ، روستایی . دهی . (فرهنگ فارسی معین ) : چون تو صنم و چو ما شمن نیست شهری...
-
اعاشة
لغتنامه دهخدا
اعاشة. [ اِ ش َ ] (ع مص ) زنده گردانیدن . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). زنده کردن . (یادداشت مؤلف ). زنده داشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (مجمل اللغة).- اعاشه ٔ خدا کسی را ؛ او را زنده داشتن . اسباب زندگی در دسترس او گذاشتن . (از م...
-
غنادوستی
لغتنامه دهخدا
غنادوستی . [ غ َ ] (اِخ ) حسین بن عبداﷲ غنادوستی سرخسی ، مکنی به ابوعبداﷲ. ادیب و شاعر و فقیه بود. نزد قاضی ابوالفضل حارثی و قاضی ابی الحرث حارثی تفقه کرد، و از ابونصر محمدبن علی بن حجاج سرخسی حدیث شنید. این اشعار از اوست :تبشر فی المنی ببقاء نفسی و ...
-
هبةا
لغتنامه دهخدا
هبةا. [ هَِ ب َ تُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن علی بن عرام الربعی الاسوانی و الصعیدی ، مکنی به ابومحمد، ادیب و شاعر معروف مصری ، اهل صعید (مصرعلیا) بود. دیوان اشعارش را خود به ترتیب حروف مرتب کرد به سال 550 هَ . ق . درگذشت . (از اعلام زرکلی چ 2 ج 9 ص 62). از...