کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تسریع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تسریع
لغتنامه دهخدا
تسریع. [ ت َ ] (ع مص ) تسریع بمعنی شتافتن اصلا در کتب لغت دیده نمی شود، بجای آن اسراع بر وزن اکرام است که سرعت مانند قدرت نیز اسم آن میباشد. (نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال دوم ). شتابانیدن . (دهار). || مبادرت کردن بسوی چیزی و سرعت کردن . (از متن...
-
واژههای همآوا
-
تصریع
لغتنامه دهخدا
تصریع. [ ت َ ] (ع مص ) افکندن کسی را. || قافیه آوردن در مصراع اول از بیت . || بیت را صاحب دو مصراع گردانیدن . || دو در ساختن مر باب را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
منفذ
لغتنامه دهخدا
منفذ. [ م ُ ن َف ْ ف ِ ] (ع ص ) (در طب قدیم ) هر چیز که تأثیر دوا یا غذایی را تسریع کند. (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
ذفاف
لغتنامه دهخدا
ذفاف . [ ذِ ] (ع مص ) ذف .مذافّة. اِذْفاف . تذفیف . کشتن خسته را. قتل مجروح . الاجهاز علی الجریح . (تاج المصادر بیهقی ). || ذفاف در امری ؛ شتافتن ، شتاب کردن ، تسریع در آن .
-
حجرالنیقی
لغتنامه دهخدا
حجرالنیقی . [ ح َ ج َ رُن ْ ن ] (ع اِ مرکب ) سنگ نیس زردرنگ باشد و مجوف و سبک باشد و در کنار ساحل دریاچه ٔ نیسه یافته شود و چون بزن حامله بیاویزند در وضع حملش تسریع گردد. رجوع به دزی ج 2 ص 742 شود.
-
خطالمجموع
لغتنامه دهخدا
خطالمجموع . [ خ َطْ طُل ْ م َ ] (ع اِ مرکب ) فن بکار بستن علامات اختصاری و قراردادی برای تسریع در ثبت اقوالی که گفته میشود، تندنویس با علائم خاص این فن علامتهای خاص داردکه مورد پذیرش همه تندنویسانست و در این علائم بیشترتکیه بر تلفظ کلمات شده است و با...
-
دیاترمی
لغتنامه دهخدا
دیاترمی . [ ت ِ ] (فرانسوی ، اِ) عمل درمانی بوسیله ٔ ایجاد حرارت در بافتهای بدن بوسیله ٔ استعمال جریان برق بر سطح بدن که جریان خون را در محل مورد نظر تسریع و این امر عمل جذب و ترمیم را در آن ناحیه تسهیل میکند. از دیاترمی برای درمان درد مفاصل و ورم کی...
-
شتابانیدن
لغتنامه دهخدا
شتابانیدن . [ ش ِ دَ ] (مص ) شتاباندن . به شتاب داشتن . تحریض کردن . به شتاب وادار کردن . عجله داشتن . استعجال . (یادداشت مؤلف ). شتاب کردن فرمودن . (ناظم الاطباء). اِئتِزار. اِجهاض . (منتهی الارب ). اِحفاد؛ بشتابانیدن . اِرعاف . (تاج المصادر بیهقی ...
-
سر آوردن
لغتنامه دهخدا
سر آوردن . [ س َ وَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از آخر شدن و به نهایت رسیدن . (برهان )(آنندراج ). به آخر رساندن . پایان دادن : از این زارترچون بود روزگارسر آرد مگر بر من این کردگار. فردوسی .سر آوردم این رزم کاموس نیزدراز است و نفتاد از او یک پشیز. فردوسی ....
-
کاس پریوس
لغتنامه دهخدا
کاس پریوس . [ پ ِ ] (اِخ ) نام یکی از دو تن رؤسای ساخلوی که مأمور دفاع ازقلعه ٔ گرنه آس در برابر مهرداد بود. در ایران باستان آمده : رادامیست (پسر فَرَس من ) چند دفعه بقلعه یورش برد چون بهره مند نگردید محاصره ٔ آن را شروع کرد بعد چون نمی خواست با جن...
-
استیلاد
لغتنامه دهخدا
استیلاد. [ اِ ] (ع مص ) طلب بچه کردن .فرزند خواستن . || مادر فرزند کردن کنیزک را. ام ّ ولد کردن . || محبت کردن با کنیزک تا از وی فرزند آید. (تاج المصادر بیهقی ). ولادت خواستن . (غیاث ). با کنیزک آرمیدن برای فرزند شدن . صحبت کردن با کنیزک تا از او فرز...
-
هرمن
لغتنامه دهخدا
هرمن . [ هَُ م ُ ] (فرانسوی ، اِ) هورمون . ماده ٔ شیمیایی است که در یک جای بدن پیدا شده با گردش خون به جای دیگر بدن برده میشود تا آن را تحریک کند. (فرهنگ انگلیسی حییم ). هرمن را در سال 1905 م . استرلینگ کشف کرده . هرمن ها را بر حسب تأثیرشان میتوان ب...
-
حکم بیاضی
لغتنامه دهخدا
حکم بیاضی . [ ح ُم ِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حکمی که تنها به امضاء یا مهر شاه یا امیری رسد و بدفاتر نگذرد، برای پنهان ماندن محتوی آن یا تسریع در ارسال و اجرای آن . صاحب غیاث گوید: یکی از اصناف حکم پادشاهی است و آن از حکم دفتری معتبر [ تر ] باشد...