کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ترعی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ترعی
لغتنامه دهخدا
ترعی . [ ت َ رَع ْ عی ] (ع مص ) چریدن ستور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). ترعت الماشیة و ارتعت ترعیاً و ارتعاء. (از اقرب الموارد).
-
ترعی
لغتنامه دهخدا
ترعی .[ ت ِ عی ی ] (ع ص ) مرد نیکو چراننده و نیکو سیاست کننده ٔ شتران . یا آن که شتربانی پیشه ٔ او و پیشه ٔ پدران اوست . (منتهی الارب ). رجل ترعایة. (ناظم الاطباء). تِرعْایة. تراعیة [ ت ِ / ت ُ ی َ ] . نیکو چراننده ٔ شتر. (از اقرب الموارد). و رجوع به...
-
جستوجو در متن
-
ترعیة
لغتنامه دهخدا
ترعیة. [ ت َ / ت ُ/ ت ِ عی ی َ ] (ع ص ) تِرعی ّ. رجوع به تِرْعی ّ شود.
-
مترعی
لغتنامه دهخدا
مترعی . [ م ُ ت َ رَع ْ عی ] (ع ص ) ستور چرنده . (آنندراج ).چرنده ٔ گیاه . (ناظم الاطباء). و رجوع به ترعی شود.
-
غروب
لغتنامه دهخدا
غروب . [ غ ُ ] (اِخ ) نام جائی است در شعر نابغه ٔ جعدی : و مسکنها بین الغروب الی اللوی الی شعب ترعی بهن فعیهم لیالی تصطاد الرجال بفاحم و ابیض کالاغریض لم یتثلّم .(از معجم البلدان ).
-
حزم عنیزة
لغتنامه دهخدا
حزم عنیزة. [ ح َ م ُ ع ُ ن َ زَ ] (اِخ ) نام موضعی است . شاعر گوید : لیالی ترعی الحزم حزم عنیزةالی الصلب یندی روضه فهو بارح .(معجم البلدان ).
-
تراعیة
لغتنامه دهخدا
تراعیة. [ ت ُ / ت ِ عی ی َ ] (ع اِ) ترعی . ترعیة. ترعایة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مرد نیکو چراننده و نیکو سیاست کننده ٔ شتران . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مردی که شتربانی پیشه ٔ او و پیشه ٔ پدران او باشد. (منتهی الارب ...
-
عظم
لغتنامه دهخدا
عظم . [ ع ِ ظَ ] (ع اِمص ) بزرگی و کلانی ، خلاف صِغر.(منتهی الارب ). بزرگی و بزرگواری . (السامی ). بزرگی . (مهذب الاسماء). مقابل صغر. (از اقرب الموارد). حشمت وعظمت و جسامت و هنگفتی و پری . (ناظم الاطباء) : لعظمک فی النفوس تبیت ترعی بحفاظ و حراس ثقات ...
-
اخرم
لغتنامه دهخدا
اخرم . [ اَ رَ ] (اِخ ) کوهی در دیار بنی سلیم که ببلاد ربیعةبن عامربن صعصعة پیوندد. کوهی است در چهارمیلی زمین نجد. || کوهی در طرف دهناء و در شعر کثیر بضم راء آمده است (در ثنای مسیب بن عَلس ):موازیة هَضب َالمصبح واتَّقَت ْجبال الحمی والاخشبین بأخرُم ...
-
خیل البحر
لغتنامه دهخدا
خیل البحر. [ خ َ لُل ْ ب َ] (ع اِ مرکب ) اسب آبی . (یادداشت مؤلف ): دخلت فی النهر فقلت لابی بکربن یعقوب ماهذه الدواب فقال هی خیل البحر خرجت ترعی فی البر و هی اغلظ من الخیل و لها اعراف و اذناب و رؤوسها کرؤوس الخیل ارجلها کارجل الفیلة و رایت هذه الخ...
-
اصطفلین
لغتنامه دهخدا
اصطفلین . [ اِ طَ ] (معرب ، اِ) گزر که آنرا میخورند. اصطفلینة یکی ِ آن ، و در خط معاویه است که به قیصر روم نوشته : لأنتزعنّک من الملک انتزاع الاصطفلینة و لأردنک اریساً من الارارسة ترعی الذوابل ؛ یعنی هرآینه برکنم تو را از ملک چنانکه برمیکنند گزر را...
-
جریب
لغتنامه دهخدا
جریب . [ ج َ ] (اِخ ) نام رودی است . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نام وادی بزرگی است که به بطن الرمه از سرزمین نجد سرازیر میشود. اصمعی در جایی که از نجد الرمه توصیف میکند میگوید فضایی است که در آن وادیهای فراوانی است و عرب بیت زیر را از لسان الر...
-
طلق
لغتنامه دهخدا
طلق . [ طَ ل َ ] (ع اِ) بند از پوست خام ، یا عام ّ است . و منه الحدیث الحیاء و الایمان مقرونان فی طلق ؛ ای هما مجتمعان فی حبل شدید الفتل . (منتهی الارب ). رسن تافته . || بند چوبین . (مهذب الاسماء) . || بهره . (منتهی الارب ). نصیب . حصه . (منتخب اللغا...
-
ثقة
لغتنامه دهخدا
ثقة. [ ث ِ ق َ ](ع ص ، اِ) مرد معتمد و امین . || (اِمص ) اطمینان . وثوق . اعتقاد : نخست ثقة درست کردم که هر چه ایزد عز ذکره تقدیر کرده است باشد. (تاریخ بیهقی ص 341). || (ص ) استوار : با این چنین حماقت گوئی که شاعرم سوگند خور که نیست مرا قول تو ثقه . ...