کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تبیین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تبیین
لغتنامه دهخدا
تبیین . [ ت َب ْ ] (ع مص ) هویدا شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). پیدا شدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). پیدا و آشکار شدن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و منه ُ فی المثل : و قد بین الصبح لذی عینین . (اقرب الموارد...
-
جستوجو در متن
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) خوارزمی ملقب به محیی الدین . او راست : تبیین الحقایق کما اکتنز فیه من الدقائق که مختصر کتابی است بهمین اسم .
-
حسن آمدی
لغتنامه دهخدا
حسن آمدی . [ ح َ س َ ن ِم ِ ] (اِخ ) ابن بشربن بحر، مکنی به ابوالقاسم ادیب کاتب . درگذشته ٔ 371 هَ . ق . او راست : «تبیین غلط قدامة» در نقدالشعر و جز آن . (هدیةالعارفین ج 1 ص 271).
-
یوسف
لغتنامه دهخدا
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) سنان الدین خلوتی اماسی . واعظ حنفی معروف به اماسی ترک مستعرب است . در مکه مسکن گزید و به شیخ الحرم شهرت یافت . و در اماسیه و به روایتی در مکه در حدود سال 1000 هَ . ق . درگذشت . از آثار اوست : 1- تبیین المحارم . 2 - المجالس السنا...
-
حجةالدین
لغتنامه دهخدا
حجةالدین . [ ح ُج ْ ج َ تُدْ دی ] (اِخ ) نحوی . عیسی بن معلابن سلمة رقی ادیب . متوفی 650 یا بگفته ٔ یاقوت 605 هَ . ق . او راست «تبیین الغموض فی علم العروض » و «دیوان شعر» و «المعونة» در نحو. (هدیة العارفین ج 1 ص 809).
-
اناره
لغتنامه دهخدا
اناره . [ اِ رَ ] (ع = انارة، مص ) مأخوذ از تازی ، روشن شدن . (مصادر زوزنی ). || روشن کردن . (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). اضائه . تبیین . ایضاح . (یادداشت مؤلف ). || جامه را علم زدن . (مصادر زوزنی ). جامه را علم کردن . || شکوفه بیاوردن . (ت...
-
عبدالمؤمن
لغتنامه دهخدا
عبدالمؤمن . [ ع َ دُل ْ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) ابن خلف الدمیاطی ، مکنی به ابومحمد و ملقب به شرف الدین . وی حافظ حدیث و از اکابر شافعین است . به سال 613 هَ . ق . به دمیاط متولد شد و به سال 705 هَ . ق . به مرگ مفاجاة به قاهره درگذشت . از کتب اوست : معجم ک...
-
شفاء
لغتنامه دهخدا
شفاء. [ ش ِ ] (ع اِ) دوا. ج ، اَشفیة. جج ، اَشافی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). شفاء که اغلب به فتح شین تلفظ کنند به کسر است . (نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال 1 شماره ٔ 6 ص 7).- شفاء از مسألتی ؛ جواب شافی دادن . تبیین و روشن کردن آن . (یادداشت م...
-
حویطب
لغتنامه دهخدا
حویطب . [ ح ُ وَ طِ ] (اِخ ) ابن عبدالعزی . از معاهدین کفار قریش در مخالفت با پیغمبر اسلام . رجوع به حبیب السیر ج 1 ص 139، 174 و تاریخ گزیده و تاریخ اسلام ص 94 و امتاع ج 1 ص 67، 280، 290، 294، 297،330، 340، 357، 392، 405، 424 و بیان و تبیین ج 2 ص 258...
-
اگوست کنت
لغتنامه دهخدا
اگوست کنت . [ اُ ک ُ ] (اِخ ) دانشمند و فیلسوف و ریاضی دان نامی فرانسوی (1798 - 1857 م .). وی در مونپولیه به دنیا آمد و فلسفه ٔ اثباتی را بنیان نهاد و کتابی در فلسفه ٔ اثباتی (1830 - 1842 م .) بنام کور دو فیلوزوفی پوزیتوی منتشر کرد که یکی از شاهکارها...
-
علی سکری
لغتنامه دهخدا
علی سکری . [ ع َ ی ِس ُک ْ ک َ ] (اِخ ) ابن عیسی بن سلیمان بن محمدبن سلیمان بن ابان نفری فارسی . مشهور به سکری و شاعرالسنة و مکنی به ابوالحسن . ادیب و شاعر متولد در ماه صفر سال 357 هَ . ق . در بغداد. اصل او از نفر است که از بلاد فارس میباشد. وی در سا...
-
ابن زهره
لغتنامه دهخدا
ابن زهره . [ اِ ن ُ زُ رَ ] (اِخ ) سیدعزالدین ابوالمکارم حمزةبن علی بن ابی المحاسن زهره ٔ حلبی . معروفترین دانشمند خاندان بنی زهره ، فقیه شیعی . استادابن ادریس و شاذان بن جبرئیل . او را کتب بسیار است ، ازجمله : غنیةالنزوع الی علمَی الاصول و الفروع . ...
-
تلحیص
لغتنامه دهخدا
تلحیص . [ ت َ ] (ع مص ) به پایان رسانیدن خبر را و اندک اندک آشکار نمودن آن را.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). استقصاء خبرو تبیین آن اندک اندک . (از اقرب الموارد). || تنگ کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد): کان ...
-
نسا
لغتنامه دهخدا
نسا. [ ن َ ] (ع اِ) رگی است از برسوی ران تا شتالنگ ، و آن را عِرق النسا نیز گویند . (منتهی الارب ). رگی است از ورک تا کعب . (از اقرب الموارد). نسا نام آن رگ است که از سرین با شتالنگ و انگشت خوردک [ ظ: خردک ] فرودآمده است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). عِرق...