کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بی جرم و بی جنایت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
بغی
لغتنامه دهخدا
بغی . [ ب َغ ْی ْ ] (ع اِ) ظلم و ستم . || جرم و جنایت . || نافرمانی و عصیان . || باران بسیار. || هر تجاوز و افراط بر مقداری که حد چیز است . (از اقرب الموارد).
-
بغو
لغتنامه دهخدا
بغو. [ ب َغ ْوْ ] (ع مص ) بتأمل نگریستن چیزی را یا کسی را. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از منتهی الارب ). نگریستن بچیزی که چگونه است . (از اقرب الموارد). || بغو بر کسی ؛ جنایت کردن بر وی . (از اقرب الموارد). جرم و جنایت کردن . (از مؤید الفضلاء)...
-
جنایت
لغتنامه دهخدا
جنایت . [ ج ِ ی َ ] (از ع ، اِ) گناه . || (مص ) گناه کردن . (غیاث ) (آنندراج ). || چیدن میوه از درخت . (کشاف اصطلاحات الفنون ) (ربنجنی ). بکسر جیم و تخفیف نون ، در اصل چیدن میوه از درخت باشد ونقل به ایجاد و احداث شر و سپس بخود شر وز آن پس بفعل حرام ش...
-
بدعملی
لغتنامه دهخدا
بدعملی . [ ب َ ع َ م َ ] (حامص مرکب ) بدکاری و خطا و جرم . || بدفرماندهی و بی تدبیری . || بی قانونی و بی قاعدگی . (ناظم الاطباء).
-
جلب
لغتنامه دهخدا
جلب . [ ج َ ] (ع اِ) جنایت . (منتهی الارب ). گناه و جنایت . (ازاقرب الموارد).
-
اجرام
لغتنامه دهخدا
اجرام . [ اِ ] (ع مص ) گناه کردن . اِجترام . (منتهی الارب ). جرم کردن . (زوزنی ). || گناه جستن : اجرم َ علیه ؛ گناه جست بر وی و جنایت نهاد و کذلک اجرم الیه . || بزرگ و کلان گردیدن . || صاف شدن گونه : اجرم لَونه . || اَجرَم الدم ُ به ؛ چسبید خون به وی...
-
متنصل
لغتنامه دهخدا
متنصل . [ م ُ ت َ ن َص ْ ص ِ ] (ع ص ) معاف شده و بخشیده شده و عفو شده و بی گناه و بی جرم . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
-
جرم
لغتنامه دهخدا
جرم . [ ج ِ ] (اِ) آنچه از دود چسبنده بماند بر ته سیگار و دسته ٔ چپق و میانه ٔ قلیان و جز آن . || فشرده . درد. آب و روغن گرفته ٔ هرچیز. ثفل . چنانکه ، جرم غلیان ، جرم دود و جز آن . (یادداشت مؤلف ).
-
جرم بخشای
لغتنامه دهخدا
جرم بخشای . [ ج ُ ب َ ] (نف مرکب ). بخشاینده ٔ جرم . آنکه گناه و جرم کسی را عفو کند : ببخش بارخدایا بفضل و رحمت خویش که دردمندنوازی و جرم بخشایی .سعدی .
-
جرم
لغتنامه دهخدا
جرم . [ ج ِ ] (اِخ )نام جایی و مقامی است در ایران زمین . (برهان ). کیهان در جغرافیای سیاسی ایران آرد: سوم ناحیت فشافویه است و در او سی پاره دیه است : کوشک و علیاباد وکیلین و جرم وقرج آغار. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 359).
-
جرم
لغتنامه دهخدا
جرم . [ ج ُرْ رَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ جارم ؛ درونده و فراهم آورنده . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع بجارم شود.
-
جنایة
لغتنامه دهخدا
جنایة. [ ج ِ ی َ ] (ع مص )گناه کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ).گناه کردن و شور انگیختن . (تاج المصادر). || گناه جستن بر کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به جنایت شود. || چیدن میوه را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). بار...
-
معاون
لغتنامه دهخدا
معاون . [ م ُ وِ ] (ع ص ) یاری کننده . دستگیر و مددگار و معین و یاور. (ناظم الاطباء). یاری گر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- معاون جرم ؛ آن که محرک عامل اصلی جرم (مباشر فعل جرم ) است و یا با علم در تهیه ٔ مقدمات یا در لواحق جرم کمک و تسهیل در اجرای ...
-
جریمت
لغتنامه دهخدا
جریمت . [ ج َ م َ ] (ع اِ) جریمة. گناه : مثال داد تا کنیزک را که جریمت و تهمت به شاهزاده اضافت کرده بود و به جنایت و بی دیانتی منسوب گردانیده ، فضیحت و رسوای خلق گردانند. (سندبادنامه ص 322). رجوع به جریمة شود.
-
جرایر
لغتنامه دهخدا
جرایر. [ ج َ ی ِ ] (ع اِ) جرائر. ج ِ جریرة، به معنی جنایت . رجوع به جرائر و جریرة شود.