کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیکاره و بی هنر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ناموس گر
لغتنامه دهخدا
ناموس گر. [ گ َ ] (ص مرکب ) دعوی دار. اهل ادعا. مدعی : عیب خرند این دو سه ناموس گربی هنر و بر هنر افسوس گر.نظامی .
-
عیب خر
لغتنامه دهخدا
عیب خر. [ ع َ / ع ِ خ َ ] (نف مرکب ) عیب خرنده . آنکه عیب و نقص را بر دیگر چیزها ترجیح دهد : عیب خرند این دو سه ناموس گربی هنر و بر هنر افسوس گر.نظامی .
-
بی کاره
لغتنامه دهخدا
بی کاره . [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) آنکه هیچ کاری ندارد. بی کار. بی اشتغال . بی شغل . (از یادداشت مؤلف ). || بی هنر. نادان در هنر و صنعت . (یادداشت مؤلف ). || آنکه به هیچ کار نشاید. عاطل . (از یادداشت مؤلف ). || بی فایده و بی مصرف . بیسود: مردمان بیکا...
-
صاحب هنر
لغتنامه دهخدا
صاحب هنر. [ ح ِ هَُ ن َ ] (ص مرکب ) هنرمند. هنرور. دارای هنر : بی هنر را دیدن صاحب هنرنیش بر دل میزند چون کژدمی . سعدی .اگر هست مرد از هنر بهره ورهنر خود بگوید نه صاحب هنر. سعدی .زبان در دهان ای خردمند چیست کلید در گنج صاحب هنر. سعدی .ورجوع به هنر شو...
-
هانری
لغتنامه دهخدا
هانری . (اِخ ) روبرت . نقاش معروف امریکایی و یکی از متنفذترین استادان هنر در تاریخ هنر امریکاست . به سال 1865م . تولد یافت . وی در پنسیلوانیا در آکادمی هنرهای زیبا به تحصیل پرداخت و سپس به فیلادلفیا و از آنجا برای تکمیل هنر خود به پاریس رفت . در سال ...
-
دو صد
لغتنامه دهخدا
دو صد. [ دُ ص َ ] (عدد مرکب ، ص مرکب ، اِ مرکب ) دویست . دو دفعه صد. (ناظم الاطباء) : چرا عمر کرکس دو صد سال ویحک نماندز سالی فزونتر پرستو. رودکی .بیامد دو صد مرد آتش فروزدمیدند و گفتی شب آمد به روز. فردوسی .دو صد بنده تا مجمر افروختندبر او عود و عنب...
-
کشاورز
لغتنامه دهخدا
کشاورز. [ ک َ /ک ِ وَ ] (نف مرکب ) دهقان . برزیگر. کشتکار. زراعت کننده . (ناظم الاطباء) (از برهان ). کشتمند. بَردِربَه . برزگر. مُحاقِل . زارع . حاقِل . حارث . اَکّار. مزارع . اِرّیس . بَیزار. حراث . تلم . تیاز. فَلاّح : کشاورز و آهنگر و پای باف چو ب...
-
جاز
لغتنامه دهخدا
جاز. (انگلیسی ، اِ) موسیقیی است که چندی پیش از نشأت تمدن ماشینی بر روی بنائی از رقص که مبنی بر «ریتم » انسانی و بی بندوباری آن است ساخته و پرداخته گردیده است ، نه بر روی ریتمی از مکانیک که عاری از هر نوع حالت انسانی باشد. پس این ادعا که جاز موسیقی ق...
-
هنر
لغتنامه دهخدا
هنر. [ هَُ ن َ ] (اِ) علم و معرفت و دانش و فضل و فضیلت و کمال . (از ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ). کیاست . فراست . زیرکی . (یادداشت مؤلف ).این کلمه در واقع به معنی آن درجه از کمال آدمی است که هشیاری و فراست و فضل و دانش را دربردارد و نمود آن صاحب ه...
-
نرخ
لغتنامه دهخدا
نرخ . [ ن ِ ] (اِ) قیمت و بهای جنس . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بهای هر جنسی در بازار. (ناظم الاطباء). بهای عمومی چیزی و آنچه در معاملات خصوصی در بها داده می شود قیمت است . (از فرهنگ نظام ). قیمت و ارزش هر سند یا سهم یا متاع در روزی که ق...
-
شماردن
لغتنامه دهخدا
شماردن . [ ش ُ دَ ] (مص ) شمردن . شماره کردن . شمریدن . شماریدن . تعداد کردن . احصاء. تعداد. حصر. (یادداشت مؤلف ) : زین پیش همی روز شمردی گه آن بودگاه است که اکنون قدح باده شماری . فرخی .که گر زین سو بدان در بنگرد مردبدان سو در زمین بشمارد ارزن . من...
-
بی هنر شدن
لغتنامه دهخدا
بی هنر شدن . [ هَُ ن َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بی مایه و بی کمالات و فضایل و مزایای علمی و عملی گشتن : گر او بی هنر شد هم از پشت ماست دل ما بر آن راستی بر گواست .فردوسی .
-
ارباب
لغتنامه دهخدا
ارباب . [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ رَب ّ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به رَب ّ شود. خدایان . پروردگاران : و لایأمرکم أن تتخذوا الملائکة والنبیین أرباباً... (قرآن 80/3)؛ و شما را امر نمیکند که ملائکه و پیامبران را به خدائی بگیرید. یا صاحبی السجن...
-
بی هنر
لغتنامه دهخدا
بی هنر. [ هَُ ن َ ] (ص مرکب ) (از: بی + هنر) مقابل هنرمند. (آنندراج ). که هنری ندارد. فاقد هنر و کمال و فضل . فاقد هنرمندی . دور از هنر. بی علم و معرفت . بی فضیلت . بی دانش و کمال . بی فضل . نادان .بی وقوف . بی اطلاع . دور از فضائل . بی مایه : باهنر ...
-
بیجوهر
لغتنامه دهخدا
بیجوهر. [ ج َ / جُو هََ ] (ص مرکب ) ناهنرمند و نادان و بی عقل و هیچکاره . (آنندراج ). کنایه از مردم بی هنر و بی عقل و هیچکاره باشد. (برهان ). نادان و بی هنر و بی عقل . (ناظم الاطباء). بی هنر. هیچکاره . || آنچه جوهر ندارد. (فرهنگ فارسی معین ). عاری از...