کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بگریست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
سجده نمودن
لغتنامه دهخدا
سجده نمودن . [ س َ / س ِ دَ / دِ ن ُ / ن َ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) شکر کردن : سبکتکین آن را بدید ازاسب فرود آمد بزمین و خدای عز و جل شکر کرد و سجده نمود و بسیار بگریست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 198).
-
پانتزیله
لغتنامه دهخدا
پانتزیله . [ ت ِ ل ِ ] (اِخ ) ملکه ٔ آمازون__ها دخت-رمارس که در محاص-ره ٔ شه-ر ترواده بجن-گ ی-ونانی-ان شتافت و بدست اخیلوس کشته شد و اخیلوس شیفته ٔ جمال او شد و پس از مرگ بر او بگریست و ترسیت را که بجسد او اهانت کرده بود بکشت .
-
فرو گفتن
لغتنامه دهخدا
فرو گفتن . [ ف ُ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) گفتن و برای دیگران بازگو کردن : اجازت رسید از سر راستان که دانا فروگوید آن داستان . نظامی .چون فروگفت هرچه دید همه وآنچه زآن بیوفا شنید همه . نظامی .مجنون چو حدیث خود فروگفت بگریست پدر بدانچه او گفت . نظامی .فروگ...
-
کلکینه
لغتنامه دهخدا
کلکینه . [ ک ُ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) مخمل دوخوابه را گویند و آن جنسی است مشهور از قماش ابریشمینه . (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). قسمی از پارچه ٔابریشمی که مخمل دوخوابه نیز گویند. (ناظم الاطباء).مخمل دوخوابه . (فهرست لغات دیوان ال...
-
نیازیدن
لغتنامه دهخدا
نیازیدن . [ ن َ دَ ] (مص منفی ) قصد و آهنگ نکردن . دست به طرف چیزی دراز ننمودن . (برهان قاطع) (انجمن آرا). مقابل یازیدن به معنی آختن و دراز کردن دست بسوی چیزی : برآتش بنه خواسته هر چه هست نگر تا نیازی به یک چیز دست . فردوسی .چو بخشنده باشی و فریادرس ...
-
عجب داشتن
لغتنامه دهخدا
عجب داشتن . [ ع َ ج َ ت َ ] (مص مرکب ) شگفت داشتن . به شگفت بودن . تعجب کردن : عجب دارم ار شرم دارد ز من که شرمم نمیآید از خویشتن . سعدی .عجب دارم از خواب آن سنگدل که خلقی بخسبند از او تنگدل . سعدی (بوستان ).بخندید و بگریست مرد خدای عجب داشت سنگین دل...
-
مرثیه گوی
لغتنامه دهخدا
مرثیه گوی . [ م َ ی َ / ی ِ ] (نف مرکب ) که در عزای مرده ای شعر سراید و ذکر محامد و محاسن او کند و بر مرگش تأسف خورد : روحی به خبر مرثیه گوی من شدبگریست از آنکه روح من از تن شد. سوزنی .کفن فروشی ای جوهری و مرثیه گوی به مرده ای یک سوداست مر ترا به دو...
-
مترنم
لغتنامه دهخدا
مترنم . [ م ُ ت َ رَن ْ ن ِ ] (ع ص ) سراینده . (آنندراج ) (غیاث ). سراینده و مغنی و سرودگوینده . (ناظم الاطباء).- مترنم شدن ؛ ترنم کردن . آواز خواندن . سرودن . مترنم گردیدن و رجوع به ترکیب بعد شود.- مترنم گردیدن ؛ مترنم گشتن . مترنم شدن : و امیر جه...
-
معن زائده
لغتنامه دهخدا
معن زائده . [ م َ ن ِ ءِ دَ ] (اِخ ) معن بن زائده : در جود بر زیادتی از معن زائده وز فضل فضل داری بر فضل برمکی . سوزنی .نه معن زائده ای کز ید عطاده خودز معن زائده ای در عطا دهی ازید. سوزنی .نه معن زائده دانم نه حاتم طائی نه آنکه از پی هجران میهمان بگ...
-
بارخدایا
لغتنامه دهخدا
بارخدایا. [ خ ُ ] (اِ مرکب ) یعنی ای خدای بزرگ ! (برهان : بارخدا) (هفت قلزم : بارخدا) (دِمزن ). اللهم ! : گفت بارخدایا من میدانم که تو خدای بر حقی . (قصص الانبیاء ص 89). بارخدایا تو یونس را بمابازده . بارخدایا بتو گرویدیم . (قصص الانبیاء ص 136).بارخد...
-
بیدادگری
لغتنامه دهخدا
بیدادگری . [ گ َ ] (حامص مرکب ) بیدادی . ظلم و تعدی و ستم و زبردستی و بی قانونی . (ناظم الاطباء). ظلم . ستم . تعدی . مقابل دادگری : دل من خواهی و اندوه دل من نبری اینت بیرحمی و بیمهری و بیدادگری . فرخی .این چه بی شرمی و بی باکی و بیدادگریست جای آن اس...
-
سوزنده
لغتنامه دهخدا
سوزنده . [ زَ دَ / دِ ] (نف ) محرق و هر چیز که میسوزاند. (ناظم الاطباء) : به آتش در شود گرچه چو خشم اوست سوزنده به دریا در شود ورچه چو جود اوست پهناور. ؟ (لغت فرس اسدی ).ز ما قصری طلب کرده ست جایی کزآن سوزنده تر نبود هوایی . نظامی .دل هیچ نیارامد چون...
-
ابوهاشم
لغتنامه دهخدا
ابوهاشم . [ اَ ش ِ ] (اِخ ) صوفی . اصل وی از کوفه است و شیخ تصوف بود بشام و در رمله میزیست و با سفیان ثوری معاصر بود و سفیان گفت لولا ابوهاشم الصوفی ما عرفت دقیق الریاء و اول کس که او را صوفی خواندند وی بود و پیش از او کسی را به این نام نخوانده اند و...
-
بخت برگشته
لغتنامه دهخدا
بخت برگشته . [ ب َ ب َ گ َ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) بی چاره . مدبر. برگشته بخت . نگون بخت . (آنندراج ). بدبخت . (ناظم الاطباء). وارون بخت : همی زار بگریست بر کشتگان بر آن داغدل بخت برگشتگان . فردوسی .یکی گمره بخت برگشته ام ز گم گشتن راه سرگشته ام . اسدی...
-
باغ فیروزی
لغتنامه دهخدا
باغ فیروزی . [ غ ِ ] (اِخ ) باغی به غزنین که باغ پیروزی نیز خوانده میشد و مقبره ٔ سلطان محموددر آنجا بوده است : یک روز چنان افتاد که امیر بباغ فیروزی شراب میخورد بر گل و چندان گل صد برگ ریخته بودند که حد و اندازه نبود. (تاریخ بیهقی چ غنی و فیاض ص 252...