عجب داشتن . [ ع َ ج َ ت َ ] (مص مرکب ) شگفت داشتن . به شگفت بودن . تعجب کردن :
عجب دارم ار شرم دارد ز من
که شرمم نمیآید از خویشتن .
عجب دارم از خواب آن سنگدل
که خلقی بخسبند از او تنگدل .
بخندید و بگریست مرد خدای
عجب داشت سنگین دل تیره رای .
عجب میداشتم دیشب ز حافظ جام پیمانه
ولی منعش نمیکردم که صوفی وار می آورد.