کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بَلَغَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بلغ
لغتنامه دهخدا
بلغ. [ ب َ ] (ع ص ) مرد فصیح . رساننده ٔ سخن آنجا که خواهد. (منتهی الارب ). بلیغ. (اقرب الموارد). بِلغ یا بِلَغ. و رجوع به بِلغ و بلیغ شود. || أمراﷲ بلغ؛ یعنی حکم خدا روان و نافذ است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). جیش بلغ، نیز بدین معنی است . (...
-
بلغ
لغتنامه دهخدا
بلغ. [ ب َ ل َ غ َ ] (ع فعل ) رمز است بلغت المقابله را. صیغه ٔ ماضی است ، و آن علامتی است که در مقابله ٔ کتاب بر کناره ٔ ورق نویسند تا معلوم شود که مقابله ٔ صحت کتاب تا آنجا رسیده . (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). بَلَغَة. و رجوع به بلغة شود.
-
بلغ
لغتنامه دهخدا
بلغ. [ ب ِ ] (ع ص ) مردبلیغ. (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به بلغ شود. || أحمق بلغ، به معنای احمق بَلغ است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به بَلغ شود. || رجل بلغ مِلغ؛ مرد خبیث فرومایه ٔ بدزبان . (منتهی الارب ). خبیث . (اقرب...
-
بلغ
لغتنامه دهخدا
بلغ. [ ب ِ ل َ ] (ع ص ) مرد بلیغ. (منتهی الارب ). بَلغ و بُلغ. رجوع به بَلغ شود.
-
بلغ
لغتنامه دهخدا
بلغ. [ ب ُ ] (ع اِ) ج ِ بُلغة. (منتهی الارب ). رجوع به بلغة شود.
-
بلغ السیل زباه
لغتنامه دهخدا
بلغ السیل زباه . [ ب َ ل َ غَس ْ س َ ل ُ زُ هَُ ](ع جمله ٔ فعلی ) سیل به بلندیهای زمین رسید، تمثل است . (امثال و حکم دهخدا). سیل پشته را فراگرفت . نظیر کارد به استخوان رسید. کار از کار گذشت : چه روی راه تردد قضی الامر فقم چه کنی نقش تخیل بلغ السیل زب...
-
واژههای همآوا
-
بلغ
لغتنامه دهخدا
بلغ. [ ب َ ] (ع ص ) مرد فصیح . رساننده ٔ سخن آنجا که خواهد. (منتهی الارب ). بلیغ. (اقرب الموارد). بِلغ یا بِلَغ. و رجوع به بِلغ و بلیغ شود. || أمراﷲ بلغ؛ یعنی حکم خدا روان و نافذ است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). جیش بلغ، نیز بدین معنی است . (...
-
بلغ
لغتنامه دهخدا
بلغ. [ ب َ ل َ غ َ ] (ع فعل ) رمز است بلغت المقابله را. صیغه ٔ ماضی است ، و آن علامتی است که در مقابله ٔ کتاب بر کناره ٔ ورق نویسند تا معلوم شود که مقابله ٔ صحت کتاب تا آنجا رسیده . (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). بَلَغَة. و رجوع به بلغة شود.
-
بلغ
لغتنامه دهخدا
بلغ. [ ب ِ ] (ع ص ) مردبلیغ. (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به بلغ شود. || أحمق بلغ، به معنای احمق بَلغ است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به بَلغ شود. || رجل بلغ مِلغ؛ مرد خبیث فرومایه ٔ بدزبان . (منتهی الارب ). خبیث . (اقرب...
-
بلغ
لغتنامه دهخدا
بلغ. [ ب ِ ل َ ] (ع ص ) مرد بلیغ. (منتهی الارب ). بَلغ و بُلغ. رجوع به بَلغ شود.
-
بلغ
لغتنامه دهخدا
بلغ. [ ب ُ ] (ع اِ) ج ِ بُلغة. (منتهی الارب ). رجوع به بلغة شود.
-
بلق
لغتنامه دهخدا
بلق . [ ب َ ] (ع مص ) تمام گشادن در را یا سخت گشادن . (منتهی الارب ). در بگشادن . واگشادن در. (تاج المصادربیهقی ). در بگشادن . (المصادر زوزنی ). بُلوق . (اقرب الموارد). و رجوع به بلوق شود. || بند کردن ،از اضداد است . (منتهی الارب ). در بستن . (تاج ال...
-
بلق
لغتنامه دهخدا
بلق . [ ب َ ل َ ] (اِ صوت ) دروازه که دو مصراع داشته باشد چون یکی از آن دو را رد کنند آواز جَلَن دهد و بانگ دیگری را هرگاه فراز کنند بلق نامند. (منتهی الارب ذیل جلن ). جَلَنبلق آواز در بزرگ است هنگام باز و بسته کردن آن ، و آن صوت جلن و بلق بصورت جداگ...
-
بلق
لغتنامه دهخدا
بلق . [ ب َ ل َ ] (ع اِ) پیسگی . (منتهی الارب ). سیاهی و سپیدی . (از اقرب الموارد). بُلقة. ورجوع به بلقة شود. || سپیدی دست و پای ستور تا ران . || خیمه و خرگاه بزرگ . (منتهی الارب ). فسطاط و خیمه که از موی بز بافته باشند، و درمثل است : الناسک فی ملقه ...