بلغ. [ ب َ ] (ع ص ) مرد فصیح . رساننده ٔ سخن آنجا که خواهد. (منتهی الارب ). بلیغ. (اقرب الموارد). بِلغ یا بِلَغ. و رجوع به بِلغ و بلیغ شود. || أمراﷲ بلغ؛ یعنی حکم خدا روان و نافذ است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). جیش بلغ، نیز بدین معنی است . (منتهی الارب ).جیش بلغ؛ سپاهی که هرجا خواهد رسد. (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). || أحمق بلغ؛ احمق که باحماقت خود به مراد رسد، یا بسیار احمق . (منتهی الارب ). احمق که با وجود حماقتش به مراد برسد. (از اقرب الموارد). بِلغ. بَلغة. و رجوع به بِلَغ و بلغة شود. || اللهم سمع لابلغ، یا سمعا لابلغا (به رفعو نصب )؛ خداوندا مسموع شود و بوقوع نیاید، و یا آن را کسی گوید که خبری را بشنود و تعجب نکند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و در فارسی بجای آن این جمله گویند: بشنو و باور مکن . (یادداشت مرحوم دهخدا).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.