کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بوالعجبی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بوالعجبی
لغتنامه دهخدا
بوالعجبی . [ بُل ْ ع َ ج َ ] (حامص مرکب ) چیزهای عجیب و بدیع. هر چیز به شگفت آورنده . شعبده بازی . (ناظم الاطباء). تردستی . چشم بندی : از بوالعجبی گویی خون دل عاشق رادر گوهراشک خود دلدار همی پوشد. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 500).قضا به بوالعجبی تا کی ات...
-
جستوجو در متن
-
صاحب هوس
لغتنامه دهخدا
صاحب هوس . [ ح ِ هََ وَ ] (ص مرکب ) بوالهوس . بلهوس . دارای هوس . آنکه به هوای دل رود : اینجا شکری هست که چندین مگسانندیا بوالعجبی کاین همه صاحب هوسانند.سعدی .
-
کرشمه و ناز
لغتنامه دهخدا
کرشمه و ناز. [ ک ِ رِ م َ / م ِ وُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) غنج و دلال . ناز و کرشمه : پری نهفته رخ و دیو در کرشمه و نازبسوخت عقل ز حیرت که این چه بوالعجبی است . حافظ.رجوع به کرشمه و به ناز شود.
-
طرفگی
لغتنامه دهخدا
طرفگی . [ طُ ف َ / ف ِ ] (حامص ) بازیگری : شهید طرفگی خوی گلعذارانم صبا به مشهدم آردز لاله زار چراغ . سلطان علی بهی .کنند خال و خطت از برای بردن دل هزار طرفگی و صد هزار بوالعجبی . بدیعی سمرقندی (از آنندراج ).|| شگرفی .
-
باقر
لغتنامه دهخدا
باقر. [ ق ِ ] (اِخ )از شعرای پارسی گوی و از سادات یزد بود. از اوست :آن شب که بلا بر این ستمکش بارداز دیده ٔ شب شراب بی غش بارددر گریه ندیده ای بدین بوالعجبی کز دیده بجای آب ، آتش بارد.(از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1202).
-
کوتهی
لغتنامه دهخدا
کوتهی . [ ت َ ] (حامص ) کوتاهی . (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء). قِصَر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نسیم باد صبا دوشم آگهی آوردکه روز محنت و غم رو به کوتهی آورد. حافظ.شب در بهار روی گذارد به کوتهی آن زلف چون شب آمد و آن روی چون بهار. ؟ (یادداشت...
-
مهره بازی
لغتنامه دهخدا
مهره بازی . [ م ُ رَ / رِ ] (حامص مرکب ) عمل مهره باز. || حیله گری . (آنندراج ). فریب و مکر و حیله بازی .(ناظم الاطباء). شعبده . شعوذه . چشم بندی : نراد طرب به مهره بازی از دست بنفش کرده ران را. خاقانی .مشعبذ افلاک را مهره بازی چون مهره به بازی داشتی...
-
تاش
لغتنامه دهخدا
تاش . (حرف ربط + ضمیر) (مخفف «تااش ») تا او را. (شرفنامه ٔ منیری ) (مؤید الفضلاء). تا خود. (مؤید الفضلاء) : جوان تاش پیری نیاید به روی جوانی بی آمرغ نزدیک اوی . ابوشکور.که بی خاک و آبش برآورده ام نگه کن بدو تاش چون کرده ام . دقیقی .بفرمود پس تاش بر...
-
خردمندی
لغتنامه دهخدا
خردمندی . [ خ ِ رَ م َ ] (حامص مرکب ) رزانت . (زمخشری ). حَصافة. (دهار). زیرکی . عقل . هوش . حکمت . هوشیاری . هوشمندی . بصیرت . (ناظم الاطباء). فرزانگی . لُب ّ. نُهْیة، بخردی . (یادداشت بخط مؤلف ) : بنزدیک او شرم و آهستگی است خردمندی و رای و شایستگی...
-
فضا
لغتنامه دهخدا
فضا. [ ف َ ] (ع اِ) مخفف فضاء. میدان و عرصه . (از ناظم الاطباء) : تنگ بد بر ما فضای عافیت بی هیچ جرم این چنین باشد اذا جاء القضا ضاق الفضا. سنائی .اجزات چون بپای شب و روز سوده شدتاوان طلب مکن ز قضا در فضای خاک . خاقانی . || جای وسیع و فراخ . بطور کلی...
-
لعب
لغتنامه دهخدا
لعب . [ ل َ ] (ع اِ) بازی . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) : شاه شطرنج کفایت را یک بیدق اولعب کمتر ز دو اسب و رخ و فرزین نکند. سوزنی .قضا به بوالعجبی تا کیت نماید لعب به هفت مهره ٔ زرین و حقه ٔمینا. خاقانی .دست خزان درفشاند چاه زنخدان سیب لعب چمن برگش...
-
بوالعجب
لغتنامه دهخدا
بوالعجب . [ بُل ْ ع َ ج َ ] (ع ص مرکب ) غریب و عجیب . مسخره و مضحکه . شعبده باز. (ناظم الاطباء). پدر تعجب ؛ یعنی صاحب تعجب و مشعبد و بازیگر. (آنندراج ) (غیاث ). بازیگر. (شرفنامه ٔ منیری ). ابوالعجب : دعوی همی کند که نبی را خلیفتم در خلق این شگفت حدیث...
-
میخک
لغتنامه دهخدا
میخک . [ خ َ ] (اِ مصغر) مصغر میخ یعنی میخ خرد و کوچک . (ناظم الاطباء). به معنی میخ کوچک است . (از آنندراج ). میخ خرد. میخ کوچک . (یادداشت مؤلف ). || دارویی خوشبو که قرنفل و فلفل دنباله دار نیز گویند. (ناظم الاطباء). بوی افزاری است که از هندوستان آر...
-
هوس
لغتنامه دهخدا
هوس . [ هََ وَ ] (ع اِ) نوعی از جنون . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || هلاک . (اوبهی ). || خواهش و آرزو و ریژ وهوا و آرزوی نفس . (ناظم الاطباء). پویه . بویه . میل . هوا. خواست دل . میل و خواهش موقت و ناپایدار. در تداول فارسی به معنی خواهش است بی اس...