خردمندی . [ خ ِ رَ م َ ] (حامص مرکب ) رزانت . (زمخشری ). حَصافة. (دهار). زیرکی . عقل . هوش . حکمت . هوشیاری . هوشمندی . بصیرت . (ناظم الاطباء). فرزانگی . لُب ّ. نُهْیة، بخردی . (یادداشت بخط مؤلف ) :
بنزدیک او شرم و آهستگی است
خردمندی و رای و شایستگی است .
کنون از خردمندی اردشیر
سخن بشنو و یک بیک یاد گیر.
ز خشنودی ایزد اندیشه کن
خردمندی و راستی پیشه کن .
ز پیروزی شاه و مردانگی
خردمندی و شرم و فرزانگی .
سیاوش از آن کار بد بیگناه
خردمندی وی بدانست شاه .
چو خواهی که نامت بماند بجای
پسر را خرمندی آموز و رای .
با خردمندی و خوبی پارسا و نیکخوست
صورتی هرگز ندیدم کین همه معنی در اوست .
بوالعجبی های خیالت ببست
چشم خردمندی و فرزانگی .