کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بقعة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بقعة
لغتنامه دهخدا
بقعة. [ ب َ ق ِ ع َ ] (ع ص ) ارض بقعة؛ زمینی که در آن ملخهای پیسه باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). و رجوع به بقع شود.
-
بقعة
لغتنامه دهخدا
بقعة. [ ب ُ ع َ / ب َ ع َ ] (ع اِ) جای پست و گودالی که در آن آب گرد آید. (ناظم الاطباء). جای و گوی که در آن آب گرد آید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) . || پاره ای زمین ممتاز از زمین حوالی خود. ج ، بُقَع و بِقاع . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ نظام ) (از منتهی...
-
بقعة
لغتنامه دهخدا
بقعة. [ ب ُ ق َ ع َ ] (ع ص ) مقلوب قُبَعَه . جاریه ٔ بقعة و قبعة، کنیزکی که روی خود بنماید آنگاه نهان سازد. (از نشوءاللغة ص 17).
-
واژههای مشابه
-
بقعه
لغتنامه دهخدا
بقعه . [ ب ُ ع ِ / ع َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حیات داود است که در بخش گناوه ٔ شهرستان بوشهر واقع است و 120 تن سکنه دارد. آب از چاه . محصول آنجا غلات . شغل اهالی آن زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
بقعه
لغتنامه دهخدا
بقعه . [ ب ُع َ / ع ِ ] (ع اِ) بقعت . بنا و عمارت و خانه و سرای و جا و مقام . (ناظم الاطباء). سرای و خانه . (از غیاث اللغات ). سرزمین . پاره ای از زمین . ناحیه : مست گشتندای برادر خلق ، از ایشان دور شوپیش ازین کاین بقعه ٔ پرنور، بر ظلما شود. ناصرخسرو...
-
بقعه باسی
لغتنامه دهخدا
بقعه باسی . [ ب ُ ع َ / ع ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان تورجان است که در بخش بوکان شهرستان مهاباد واقع است و 426 تن سکنه دارد. آب از سیمین رود. محصول آنجا غلات ، توتون ، حبوب . شغل اهالی آن زراعت ، گله داری و جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4...
-
حسن بقعه
لغتنامه دهخدا
حسن بقعه . [ ح َ س َ ب ُ ع ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بخش هرسین شهرستان کرمانشاهان و هفت هزارگزی شمال خاوری هرسین ، کنار راه مالرو هرسین به صحنه .کوهستانی است . 170 تن سکنه شیعه ٔ کرد و فارسی زبان دارد. آب آن از قنات و چشمه ها و قنات و محصول آن غلا...
-
واژههای همآوا
-
بقعت
لغتنامه دهخدا
بقعت . [ ب ُ ع َ ] (ع اِ) جا و مقام . پاره ای از زمین . سرزمین : نگاه باید کرد تا احوال ایشان بر چه جمله رفته است و میرود در عدل ... نرم کردن گردنها و بقعتها. (تاریخ بیهقی ). و نشاطی بر پای شد که گفتی در این بقعت غم نماند. (تاریخ بیهقی ). پادشاه چون ...
-
بغات
لغتنامه دهخدا
بغات . [ ب ُ ] (ع مص ) بغاة. رجوع به بغاة شود.
-
بغاط
لغتنامه دهخدا
بغاط. [ ] (اِ) کانده [کذا ] و مخنث باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 228).
-
بغاة
لغتنامه دهخدا
بغاة. [ ب ُ ] (ع اِ) ج ِ باغی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). سرکشان . نافرمانان . و رجوع به باغی شود : و عجبتر آن است که امیرالمؤمنین (ع ) در وقتی که باجماع امت خلیفه بوده و با بغاة و طغاة حرب کرده است خواجه ٔ مجبر... ...
-
بقاط
لغتنامه دهخدا
بقاط. [ ب ُ ] (ع اِ) مشتی از پینو. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). مشتی از کشک . (از اقرب الموارد).
-
بقاط
لغتنامه دهخدا
بقاط. [ ب ُق ْ قا ](ع اِ) ثفل دانه ٔ حنظل . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). ثفل یا دانه ٔ حنظل . (از اقرب الموارد).