بقعت . [ ب ُ ع َ ] (ع اِ) جا و مقام . پاره ای از زمین . سرزمین : نگاه باید کرد تا احوال ایشان بر چه جمله رفته است و میرود در عدل ... نرم کردن گردنها و بقعتها. (تاریخ بیهقی ). و نشاطی بر پای شد که گفتی در این بقعت غم نماند. (تاریخ بیهقی ). پادشاه چون ملکی و بقعتی بگیرد آنرا ضبط نتواند کرد... (تاریخ بیهقی ). ... که موضع خوش و بقعت نزه است ... (کلیله چ مینوی ص 118). و این بقعت نزهت تمام دارد و جایی دل گشای است . (کلیله ایضاً ص 168). || صومعه . خانقاه . زیارتگاه یا مقبره : و ما [ مسعود ] حرمت بزرگ او را این بقعت بر خود حرام کردیم که جز بزیارت اینجا نیاییم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 257). و رجوع به بقعة و بقعه شود.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.