کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بشکسته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بشکسته
لغتنامه دهخدا
بشکسته . [ ب ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) شکسته : دشمنت خسته و بشکسته و پابسته به بند. (تاریخ بیهقی ).رجوع به شکسته شود.
-
جستوجو در متن
-
دمق شدن
لغتنامه دهخدا
دمق شدن . [ دَ م َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) دمغ شدن . (یادداشت مؤلف ). بشکسته شدن . رجوع به دمغ شدن شود.
-
پابسته
لغتنامه دهخدا
پابسته . [ ب َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) محبوس . به بندکرده : دشمنت خسته و بشکسته و پابسته به بند. (از تاریخ بیهقی ).
-
سقیم گشتن
لغتنامه دهخدا
سقیم گشتن . [ س َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) بیمار شدن : دشمنت خسته و بشکسته و پا بسته به بندگشته دل خسته وز آن خسته دلی گشته سقیم .؟ (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 295).
-
مه
لغتنامه دهخدا
مه . [ م َ ] (اِ) کماج فلکه و بادریسه ٔ خیمه . (یادداشت مؤلف ) : مه فتاده عمود بشکسته میخ سوده طناب بگسسته .سنایی (در صفت خیمه ٔ عمر پیر).
-
چست سواری
لغتنامه دهخدا
چست سواری . [ چ ُ س َ ] (حامص مرکب ) چابک سواری . جلد و چالاک بودن در سواری اسب . سوارکاری : بشکسته دلیران را از چست سواری صف مرکب شده ناپیدا، در دست عنان مانده .عطار.
-
مهر شکستن
لغتنامه دهخدا
مهر شکستن . [ م ُ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب )مهر برداشتن . باز کردن و گشودن چنانکه سر نامه یا سر خم و غیره . فک . فکاک . (ترجمان القرآن ) : آن شرابی که ز کافور مزاج است در اومهر بشکسته بر آن پاک و گوارنده شراب . ناصرخسرو.|| دوشیزگی بردن . مهر برداشتن .
-
خسته دلی
لغتنامه دهخدا
خسته دلی . [ خ َ ت َ / ت ِ دِ ] (حامص مرکب ) غمناکی . غصه داری . غمگینی : دشمنت خسته و بشکسته و پابسته ببندگشته دل خسته وزان خسته دلی گشته سقیم .(از تاریخ بیهقی چ فیاض ص 493).
-
غفران
لغتنامه دهخدا
غفران . [ غ ُ ] (ع مص ) غفران خدا گناه کسی را؛ پوشیدن گناه بر وی و آمرزیدن او. (از اقرب الموارد). به معنی غفیر (مصدر). (منتهی الارب ). آمرزش . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). آمرزیدن . (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). آمرزیدن . درگذشتن از... صفح : و ق...
-
دمغ شدن
لغتنامه دهخدا
دمغ شدن . [ دَ م َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خجل و شرمسار گشتن . (ناظم الاطباء). || بشکسته شدن . حالتی که دست دهد کسی را که ناگهان به دیدن یا شنیدن از انتظاری مأیوس گردد. از فقدان منتظری بهم برآمدن . بعد از انتظاری شدید جواب یأس شنیدن . پس از چشم داشتی س...
-
منقوض
لغتنامه دهخدا
منقوض . [ م َ ] (ع ص ) بنا و تاب رسن و جز آن باز کرده . (آنندراج ). تاب بازکرده شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خراب و ویران کرده شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شکسته . بشکسته . (یادداشت مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). || (اصطل...
-
افوق
لغتنامه دهخدا
افوق . [ اَف ْ وَ ] (ع ص ) تیر شکسته پیکان . (ناظم الاطباء). تیر شکسته سوفار. (آنندراج ) (منتهی الارب ). سر سوفار شکسته . (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ). تیر که جای زه آن بشکسته است . (یادداشت مؤلف ). و فی المثل : رجع فلان بافوق ناصل ؛ ای بسهم منکسر لا ...
-
کهپایه
لغتنامه دهخدا
کهپایه . [ ک ُ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) کوه پایه . (فرهنگ فارسی معین ) : بیند از بس چشم نخجیر و بناگوش تذرودشتها پرنرگس و کهپایه ها پرناردان . فرخی .برکشیدند به کهساره ٔ غزنین دیبابرنوشتند ز کهپایه ٔ غزنین ملحم . فرخی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).تا ...
-
اشکسته
لغتنامه دهخدا
اشکسته . [ اِ ک َ ت َ / ت ِ ] (ن مف / نف ) شکسته . بشکسته . مکسور. مکسّر : دست اشکسته برآرد در دعاسوی اشکسته برد قفل جدا. مولوی .جبر چبود بستن اشکسته رایا بپیوستن رگ بگسسته را. مولوی .|| (اِ) در تداول خراسان ، تپه و ماهور یا زمین پر تپه و ماهور. مأخ...