کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بزرگوار کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بزرگوار کردن
لغتنامه دهخدا
بزرگوار کردن . [ ب ُ زُرْگ ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تشریف . (تاج المصادر بیهقی ). تبارک . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). به بزرگی رسانیدن . رجوع به بزرگ و بزرگوار شود.
-
واژههای مشابه
-
بزرگوار شدن
لغتنامه دهخدا
بزرگوار شدن . [ ب ُ زُرْگ ْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بزرگی یافتن . ببزرگی رسیدن . تکبر. مجد. نَوْه . (تاج المصادر بیهقی ). جلال . جلالة. مجد. وساطه . استعلاء. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). رجوع به بزرگ و بزرگوار شود.
-
جستوجو در متن
-
ذهو
لغتنامه دهخدا
ذهو. [ ذَهَْ وْ ] (ع مص ) بزرگوار نمودن خود را. || گردن کشی کردن .
-
اسناء
لغتنامه دهخدا
اسناء. [ اِ ] (ع مص ) بلند کردن .(از تاج المصادر بیهقی ). بلند گردانیدن چیزی را: اسناه . (از منتهی الارب ). || بزرگوار کردن . بزرگوار گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). || زدن برق . درآمدن روشنی برق در خانه یا افتادن آن برزمین یا پریدن آن در هوا: اسنی ...
-
بی عزتی
لغتنامه دهخدا
بی عزتی . [ ع ِزْ زَ] (حامص مرکب ) ذلت و خواری . بی احترامی : چو بی عزتی پیشه کرد آن حرون شدند آن عزیزان خراب اندرون . سعدی .- بی عزتی کردن ؛ بی حرمتی کردن : قدر چنان بزرگوار ندانستند و بی عزتی کردند. (گلستان ).
-
شکوهیدن
لغتنامه دهخدا
شکوهیدن . [ ش ُ دَ ] (مص ) اظهار بزرگی کردن . (برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (فرهنگ خطی ). عظمت خویش اظهار کردن . (غیاث ). اظهار بزرگی و جاه و جلال کردن . احتشام یافتن . محترم شدن . (فرهنگ فارسی معین ).- شکوهیدن کسی را ؛ احترام کردن او را. (یاددا...
-
سفر کردن
لغتنامه دهخدا
سفر کردن . [ س َ ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) از مقر خود بمحل دیگر رفتن . مسافرت کردن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) : نوروز ازاین وطن سفری کرد چون ملک آری سفر کنند ملوک بزرگوار. منوچهری .گفتم او را بگوی چون رستی زین سفر کردن به رنج و به بیم . ناصرخسرو.بش...
-
نوه
لغتنامه دهخدا
نوه . [ ن َوْه ْ ] (ع مص ) بلند گردیدن نبات و جز آن . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). بزرگ شدن نبات . (تاج المصادر بیهقی ). مرتفع وبلند گردیدن . نَیْه ْ. (از متن اللغة). || سر برداشته بانگ کردن خزنده . (آنندراج ). سر برداشتن پس بانگ کردن خزنده ....
-
گرد کردن
لغتنامه دهخدا
گرد کردن . [ گ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) غبار انگیختن . || کار برجسته و جالب نظری کردن . کاری بانام و بزرگوار انجام دادن : آنچنان علم خود چه گرد کندکه نه زر بر دل تو سرد کند. اوحدی .عاشق بی طلب چه گرد کندمرد باید که کار مرد کند. اوحدی .در فیش دیگر بخط مو...
-
ذوالجلال والاکرام
لغتنامه دهخدا
ذوالجلال والاکرام . [ذُل ْ ج َ ل ِ وَل ْ اِ ] (اِخ ) خداوند بزرگی و گرامی کردن . (مهذب الاسماء). خداوند بزرگی و بزرگوار کردن . (قاضی خان بدر محمد دهار). اسمی از اسماء صفات خدای تعالی عز اسمه . مقتبس از آیه ٔ کریمه ٔ : تبارک اسم ربک ذی الجلال والاکرام...
-
چربک خوردن
لغتنامه دهخدا
چربک خوردن . [ چ ُ ب َ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) سخن دروغ راست مانند را باور کردن . دروغی راست مانند را باور داشتن و پذیرفتن : پس از آن چربک امیر خراسان بخورد و چندان استخفاف کرده ببخارا آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 204). اریارق این چربک بخورد، و اف...
-
مجد
لغتنامه دهخدا
مجد. [ م َ ] (ع مص ) به بزرگواری غلبه کردن . (المصادر زوزنی ). کسی را غلبه کردن به شرف . (تاج المصادر بیهقی ). چیره شدن بر کسی در مجد و بزرگی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). || بزرگوارشدن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن ) (غیاث...
-
شرف
لغتنامه دهخدا
شرف . [ ش َ رَ ] (ع مص ) بزرگ و بلندقدر شدن و عالی مرتبه گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). بزرگوار شدن . (المصادر زوزنی ) (برهان ) (دهار). شرافة. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به شرافت و شرافة شود. || دوام کردن بر ...