کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برونپوستی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پوستی
لغتنامه دهخدا
پوستی . (ص نسبی ) منسوب به پوست . از پوست . جلدی . قشری .- کاغذ پوستی یا کاغذ پوست آهو ؛ کاغذی از پوست تنک کرده . قسمی کاغذ شفاف و محکم و شکننده .- کلاه پوستی ؛کلاه از پوست بره و بیشتر برنگ سیاه . مقابل کلاه ماهوتی یا مقوائی .|| پوست فروش . || آنکه ...
-
برون
لغتنامه دهخدا
برون . [ ب َرْ رو ] (هزوارش ، اِ) به لغت زند و پازند، گوسفندی و بزی که پیشاپیش گله راه رود. (از برهان ). نهاز. || بز کوهی . (برهان ).
-
برون
لغتنامه دهخدا
برون . [ ب ِ / ب ُ ] (ص ، ق ، اِ) مخفف بیرون . (برهان ). ضددرون . (شرفنامه ٔ منیری ). خارج و ظاهر. (ناظم الاطباء). ظاهر، مقابل باطن . منظر، مقابل مخبر : سر و بن چون سر و بن پنگان اندرون چون برون باتنگان . بوشکور.فرستاد باید فرستاده ای درون پر ز مکر و...
-
برون
لغتنامه دهخدا
برون . [ ب ُ ] (اِ) مطلق حلقه عموماً، و حلقه ٔ بینی شتر خصوصاً. (از برهان ).
-
برون
لغتنامه دهخدا
برون . [ ب ُ ] (اِخ ) مرکز دهستان بخش حومه ٔ شهرستان فردوس . سکنه ٔ آن 325 تن است . آب آن از قنات و محصول آن غلات و ذرت است . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9).
-
برون
لغتنامه دهخدا
برون . [ ب ُ ] (اِخ ) یکی از دهستان های ششگانه ٔ بخش حومه ٔ شهرستان فردوس . هوای آن در قسمتهای کوهستانی معتدل و در جلگه گرمسیر است . این دهستان از 9ده تشکیل شده و دارای 3496 تن سکنه است . در این دهستان معدن آب گرمی وجود دارد که مورد استفاده ٔ اهالی ش...
-
کله پوستی
لغتنامه دهخدا
کله پوستی . [ ک ُ ل َه ْ ] (ص مرکب ) شخصی که کلاهی از پوست (بره و جانوران دیگر) بر سر نهد. کلاه پوستی . (فرهنگ فارسی معین ) : از کله پوستیان گفت جوانی که فلان متعصب به فلان طرز کلاه است و قباست .(فرهنگ فارسی ایضاً).
-
کلاه پوستی
لغتنامه دهخدا
کلاه پوستی . [ ک ُ ] (اِخ ) تیره ای از ایل بهارلو (از ایلات خمسه ٔ فارس ). (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 86).
-
کپور برون
لغتنامه دهخدا
کپور برون . [ ک ُ ب ُ ] (اِخ ) از نهرهایی است که از رشته های جبال جنوبی دریای خزر سرچشمه گیرد و به خلیج استراباد ریزد. (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران رابینو ص 97).
-
ادوارد برون
لغتنامه دهخدا
ادوارد برون . [ اِدْ بْرَ / ب ِ رَ ] (اِخ ) مستشرق معروف انگلیسی . رجوع به براون شود.
-
اوزون برون
لغتنامه دهخدا
اوزون برون . [ زُن ْ ب ُ ](اِ) قسمی ماهی خاویار درازپوز. (یادداشت مؤلف ).
-
برون آختن
لغتنامه دهخدا
برون آختن . [ ب ِ / ب ُ ت َ ] (مص مرکب ) بیرون آختن . بیرون کشیدن . از نیام برآوردن : میغ سیه در قفاش تیغ برون آخته ست طبل فروکوفته ست خشت بینداخته ست . منوچهری .و رجوع به آختن شود.
-
برون آمدن
لغتنامه دهخدا
برون آمدن . [ ب ِ / ب ُ م َ دَ ] (مص مرکب ) بیرون آمدن . خارج شدن . بدر شدن : آن زن از دکان برون آمد چو بادپُس فلرزنگش بدست اندر نهاد. رودکی .هیچ نایم همی ز خانه برون گوئیَم درنشاختند به لک . آغاجی .چنان منکر لفجی که برون آید از رنگ بیاوردش جانم بر ز...
-
برون آوردن
لغتنامه دهخدا
برون آوردن . [ ب ِ / ب ُ وَ دَ ] (مص مرکب ) بیرون آوردن . خارج کردن . ظاهر کردن : چیست از گفتار خوش بهتر که اومار را آرد برون از آشیان . خفاف .چند بُوی چند ندیم الندم کوش و برون آر دل از غنگ غم . منجیک .به گرسیوز بد نهان شاه گفت که او را برون آورید ا...
-
برون آوریدن
لغتنامه دهخدا
برون آوریدن . [ ب ِ / ب ُ آ وَ دَ ] (مص مرکب )بیرون آوریدن . بیرون آوردن . خارج کردن : بزد کوس و لشکر برون آوریدز هامون به دریای خون آورید. فردوسی .دو پاکیزه از خانه ٔ جمّشیدبرون آوریدند لرزان چو بید. فردوسی .جدا کرد گاو و خر و گوسفندبرون آورید آنچه ...