کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بردة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بردة
لغتنامه دهخدا
بردة. [ ب َ دَ ] (ع ص ) ناگوارد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || یقال : هی لک بردة نفسها؛ ای خالصه . || هو لبردة یمینی ؛ اذا کان لک معلوماً. || (اِ) علم است مر میش را وبه این معنی بدون الف و لام است . (از منتهی الارب ).
-
بردة
لغتنامه دهخدا
بردة. [ ب َ رَ دَ ] (ع اِ) واحد برد و آن گاهی بمعنی دندان سخت سفید بکار رود. (از اقرب الموارد). || ناگوارد. (منتهی الارب ). ناگواری . (آنندراج ). در حدیث است : اصل کل داء البردة. (منتهی الارب ). تخمه . (از اقرب الموارد). این لفظ بر تخمه نیز اطلاق می ...
-
بردة
لغتنامه دهخدا
بردة. [ ب َ رِ دَ ] (ع ص ) سحابة...؛ ابر تگرگ بار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
بردة
لغتنامه دهخدا
بردة. [ ب ُ دَ ] (ع اِ) یکی برد. و آن جامه ٔ خطدار است . ج ، اَبراد، اَبْرُد، بُرود. (از منتهی الارب ). واحد برد به معنی جامه ٔ مخطط. (از اقرب الموارد). || گلیم سیاه چهارگوشه که عرب آنرا در خود پیچند. ج ، بُرْد. (منتهی الارب ). گلیم خط جرد. (مهذب الا...
-
واژههای مشابه
-
برده
لغتنامه دهخدا
برده . [ ب َ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان کبودگنبد بخش کلات شهرستان دره گز در دره واقع شده و معتدل است . سکنه آن 640 تن است . آب از چشمه سار و محصول آنجا غلات ، بن شن و شغل اهالی زراعت و مالداری است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
برده
لغتنامه دهخدا
برده . [ ب َ دَ ] (اِخ ) نام شهری است در آذربایجان و وجه تسمیه آنکه شاهی اسیر و برده ٔ بسیار از ملکی دیگر آورده برای آنان شهری ساخته و برده دان نام نهاده و بتدریج دان حذف شده و برده باقی ماند و عربان آنرا معرب کرده بردع گفتند و نوشابه ٔ بردعی معاصر ا...
-
برده
لغتنامه دهخدا
برده . [ ب َ دَ / دِ ] (اِ) بنده و غلام . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). کنیزک . (غیاث اللغات ). عبد. رقه . مملوک . بردج . (منتهی الارب ). و کلمه ٔ بردج معرب برده است : فراوان ورا برده و بدره دادزدرگاه برگشت پیروز و شاد. فردوسی .هم از جامه و برده و تخت ع...
-
برده
لغتنامه دهخدا
برده . [ ب َدَ ] (اِخ ) دهی است در نسف [ نخشب ] و از آن ده است عزیز بردی محدث فرزند سلیم . (منتهی الارب ). و شاید برده ای در بیت ذیل مولوی همین نسبت و مراد شیخ عزیز نسفی برده ای بوده باشد. (یادداشت مؤلف ) : بشنو الفاظ حکیم برده ای سر بنه آنجا که باد...
-
برده
لغتنامه دهخدا
برده . [ ب ُ دَ ] (اِخ ) البردةنام برده ایست که حضرت رسول صلوات اﷲ علیه آنرا به کعب بن زهیر شاعر صلت داد و معاویه از او بخرید و خلفایکی پس از دیگری بارث بردند. (مفاتیح ). برده ٔ پیغمبر اسلام که آنرا آنحضرت بعنوان صله ٔ قصیده ٔ مدحیه ٔ کعب بن زهیر به ...
-
برده
لغتنامه دهخدا
برده . [ ب ُ دَ /دِ ] (ن مف ) نعت مفعولی است از بردن در تمام معانی . رجوع به بردن شود. || مجذوب . (آنندراج ).- برده دل ؛ عاشق . (آنندراج ).
-
کش برده
لغتنامه دهخدا
کش برده . [ ک َ ب ُ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قنوج بخش بمپور شهرستان ایرانشهر، واقع در 122هزارگزی جنوب باختری بمپور و سه هزارگزی جنوب راه مالرو قنوج برمشک . با 100تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آن غلات و برنج و ذرت و لبنیات و خرما و شغل اهالی زر...
-
دل برده
لغتنامه دهخدا
دل برده . [ دِ ب ُ دَ / دِ ](ن مف مرکب ) بیدل . دل از دست داده . دل برده شده . که کسی دل از وی برده باشد. عاشق . دلباخته : کرم زین بیش کن با مرده ٔ خویش مکن بیداد بر دل برده ٔ خویش . نظامی .پیش تو استون مسجد مرده ایست پیش احمد عاشقی دل برده ایست .مول...
-
رخت برده
لغتنامه دهخدا
رخت برده . [ رَ ب ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) غارت شده . که کالا و اثاثش به تاراج رفته : دلش رفته فراز و تخت مرده پی دل می دوید آن رخت برده .نظامی .
-
رنج برده
لغتنامه دهخدا
رنج برده . [ رَ ب ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مشقت و محنت دیده . زحمت کشیده . صدمه و آسیب دیده . سختی و تعب آزموده : چنین گفت رستم که ای مهتران جهان دیده و رنج برده سران . فردوسی .- رنج نابرده ؛ زحمت نکشیده . مشقت و تعب ندیده . سختی و محنت نیازموده : چ...