برده . [ ب َ دَ / دِ ] (اِ) بنده و غلام . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). کنیزک . (غیاث اللغات ). عبد. رقه . مملوک . بردج . (منتهی الارب ). و کلمه ٔ بردج معرب برده است :
فراوان ورا برده و بدره داد
زدرگاه برگشت پیروز و شاد.
هم از جامه و برده و تخت عاج
زدیبای پرمایه و طوق و تاج .
- برده بردن ؛ بنده کردن و با خود حمل کردن .
- برده پرور ؛ بنده پرور. که بنده میپرورد و تربیت می کند :
برده پرور ریاضتش داده
او خود از اصل نرم سم زاده .
- برده خر ؛ خرنده ٔ برده و عبد :
تا یکی روز مرد برده فروش
برده خر شاه را رساند بگوش .
- برده فروش ؛ که غلام و بنده فروشد.
- برده فروشی ؛ شغل برده فروش . کنیزفروشی . (از انجمن آرا). عمل فروختن غلام و کنیز.
- || جای فروختن غلام و کنیز.
- برده کردن ؛ بنده کردن . به بندگی گرفتن .
- برده گرفتن ؛ برده کردن . اسیر گرفتن . بنده گرفتن .
- برده گشتن ؛ اسیر شدن . بنده شدن :
برده گشتند یکسر این ضعفا
و آن دو صیاد هریکی نخاس .
|| اسیر. (آنندراج ). بردج . (منتهی الارب ). اسیر مطلقا خواه دختر و خواه پسر. (برهان ).
- برده بردن ؛ اسیر کردن . (آنندراج ).
- برده کردن ؛ اسارت . اسیر کردن .
|| دایه . (غیاث اللغات ). و نیز رجوع به بردگی شود.