کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بدکام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بدکام
لغتنامه دهخدا
بدکام . [ ب َ ] (ص مرکب ) بدخواه . بداندیش . (از ولف ). بداندیش . بدطینت . بدذات . بدخواه . (فرهنگ فارسی معین ). || نامراد. ناکام . کام نایافته . و رجوع به کام و ماده ٔ بعد شود.
-
جستوجو در متن
-
دژکام
لغتنامه دهخدا
دژکام . [ دُ ] (ص مرکب ) بدکام . تلخ کام . اندوهناک . بی مراد. نومید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : یکی نامه نوشت از ویس دژکام به رامین نکوبخت نکونام . (ویس و رامین ).|| سهمناک و خشمگین . (برهان ) (آنندراج ). غضبناک و خشمناک . (ناظم الاطباء).
-
هم پهلو
لغتنامه دهخدا
هم پهلو. [ هََ پ َ ] (ص مرکب ) شریک و همتا و حریف و انباز. (آنندراج ). || همخوابه . (آنندراج ). || (حرف اضافه ٔ مرکب ) کنار. جوار : نهادند هم پهلوی هر دو تخت دو خدمتگرِ هر دو بدکام وبخت . فرخی .به سامره بمرد... به عهد معتمد اندر و هم پهلوی پدرش دفن ک...
-
بلاجوی
لغتنامه دهخدا
بلاجوی . [ ب َ ] (نف مرکب ) بلاجوینده . بلاجو. جوینده ٔ بلا. جوینده ٔ بدبختی و فساد. فتنه جوی . تجسس بلا و فتنه کننده ، خواه به قصد دفع آن از خود یا دیگری و خواه به قصد متوجه ساختن به دیگری : بجوئید گفت این بلاجوی رابداندیش و بدکام و بدگوی را. فردوسی...
-
بدکامه
لغتنامه دهخدا
بدکامه . [ ب َ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) بدخواه . بدنیت . (از ولف ). بدکام . بداندیش . بدذات : از آن زشت بدکامه ٔ شوم پی که آمد ز درگاه خسرو به ری ... فردوسی .دگرگونه آهنگ بدکامه کردبه پیروز خسرو یکی نامه کرد. فردوسی .هم اندر زمان پاسخ نامه کردزمژگان تو ...
-
کامران بودن
لغتنامه دهخدا
کامران بودن . [ دَ ] (مص مرکب ) کامروا و موفق بودن . پیروز و غالب بودن : که من بودم اندر جهان کامران مرا بود شمشیر و گرز گران . فردوسی .کامران باش و شادمانه بزی دشمنانت اسیر گرم و حزن . فرخی .تو کامران باش و دشمن توسرگشته و مستمند و بدکام . فرخی .جاو...
-
سرگشته
لغتنامه دهخدا
سرگشته . [ س َ گ َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) شوریده مغز. (آنندراج ). شوریده . (شرفنامه ). سراسیمه . (اوبهی ). کاتوره . (صحاح الفرس ) : ایا گمشده و خیره و سرگشته کسایی گواژه زده بر تو امل ریمن و محتال . کسایی .هیچ دیوانه و سرگشته و مست این نکندلاجرم خس...
-
کام
لغتنامه دهخدا
کام . (اِ) مراد و مقصد. (برهان ) (غیاث ) (اوبهی ). مقصود. کامه . (از آنندراج ). ریژ. منظور. خواهش . آرزو. مطلوب . خواست . لَر. کَر. آرمان : جهان بر شبه داودست و من چون او ریا گشتم جهانا یافتی کامت کنون زین بیش مخریشم . خسروانی .بودی بریژ و کام بدو ان...
-
آزرم
لغتنامه دهخدا
آزرم . [ زَ ] (اِ) شرم . حیا.ادب . نرمی . رفق . لطف و ملایمت در گفتار : چو پرسدْت پاسخ ورا نرم گوی سخنهای به آزرم و باشرم گوی . فردوسی .خردمند بی شرم خواند مراچو خاقان بی آزرم داند مرا. فردوسی .دل آرام دارید از چار چیزکز او خوبی و سودمندیست نیزیکی بی...