کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بدنام رسوا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
بیمان
لغتنامه دهخدا
بیمان . (ص ) بی آبرو. || رسوا. || بدنام . || معیوب . (ناظم الاطباء). کلمه و معانی آن در مآخذی که در دسترس بود دیده نشده .
-
هتک عرض کردن
لغتنامه دهخدا
هتک عرض کردن . [ هََک ِ ع ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بدنام کردن . رسوا نمودن . (ناظم الاطباء). بی آبرو ساختن . بر باد دادن عرض کسی .
-
مفتضح
لغتنامه دهخدا
مفتضح . [ م ُت َ ض ِ / ض َ ] (ع ص ) رسواو نمایان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): فضوح ؛ ای مُفِتضِح . (محیط المحیط) (معجم متن اللغة). || بی آبرو و بی ناموس و بی آبروشده و رسواگشته و بدنام . (از ناظم الاطباء). که عیب یا عیبهای نهانی او آشک...
-
رسوا
لغتنامه دهخدا
رسوا. [ رُس ْ ] (ص ) فضیح . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ارمغان آصفی ). بی حرمت و بی عزت و بی آبرو و بدنام و مفتضح . (فرهنگ فارسی معین ). مفتضح .کسی که بر بدی آشکار شده ، مثال : فلان رسوا شده است وخبر ندارد. (فرهنگ نظام ). کیاده . (لغت فرس اسدی ، نسخه ...
-
ننگین
لغتنامه دهخدا
ننگین . [ ن َ ] (ص نسبی ) معیوب . زشت . (غیاث اللغات ) (از برهان قاطع) (از جهانگیری ) (ناظم الاطباء). عیب دار.(برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : هست پاک و حلال و رنگین روی نه حرام و پلید و ننگین روی . سنائی .|| بدنام . (انجمن آرا). باننگ . مخفف...
-
کیاده
لغتنامه دهخدا
کیاده . [ دَ / دِ ] (ص ) رسوا . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 509) (از برهان ) (آنندراج ) (از فرهنگ رشیدی ). رسوا و معیوب و بدنام و بی آبرو. (ناظم الاطباء) : کاری که بسازید به دستان و به نیرنگ چونانکه کیاده شود این قاضیک ما. نجیبی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ...
-
متثول
لغتنامه دهخدا
متثول . [ م ُ ت َ ث َوْ وِ ] (ع ص ) فروگیرنده به دشنام و به قهر و زدن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آن که مجروح می کند کسی را به واسطه ٔ زدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || آن که اندوخته می کند بهترین چیزه...
-
شوریده بخت
لغتنامه دهخدا
شوریده بخت . [ دَ / دِ ب َ ] (ص مرکب ) مدبر و بدبخت . (آنندراج ). بدبخت و بدطالع. (ناظم الاطباء). بخت برگشته : فغان کرد کای ترک شوریده بخت که ننگی تو بر کشور و تاج و تخت .فردوسی .در گنج آن ترک شوریده بخت سپردم شما را بکوشید سخت . فردوسی .سواران ماهوی...
-
معیوب
لغتنامه دهخدا
معیوب . [م َع ْ ] (ع ص ) عیب ناک . (آنندراج ). دارای عیب . مَعیب .(از اقرب الموارد). عیب ناک و عیب دار. (ناظم الاطباء). آهومند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : معیوب نیستی تو ولیکن مابر تو نهیم عیب ز رعنایی . ناصرخسرو.که بی اشباع سخن در تقریر آن معیوب ...
-
عیبناک
لغتنامه دهخدا
عیبناک . [ ع َ / ع ِ ] (ص مرکب ) معیوب . دارای عیب . فاسد. (ناظم الاطباء). نقص دار. باآهو : که تو هم عیب دار و عیب ناکی خدا را شد سزا از عیب پاکی . ناصرخسرو.پس گوشش به دندان برکند تا عیبناک شود و خلافت را نشاید. (مجمل التواریخ ). هرمز دست خود ببرید و...
-
شهرت
لغتنامه دهخدا
شهرت . [ ش ُ رَ ] (از ع ، اِمص ، اِ) آوازه . صیت . اشتهار. نامبرداری . بلندآوازگی . معروفیت . نام آوری . (یادداشت مؤلف ). اشتهار. (از ناظم الاطباء) : شهرت آفت است و همه آن خواهند و خمول راحت است و همه از آن گریزند. (کیمیای سعادت ). رجوع به شهرة شود....
-
ننگ
لغتنامه دهخدا
ننگ . [ ن َ ] (اِ) شرم . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). حیا. (آنندراج ). خجلت . (فرهنگ فارسی معین ). عار. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (منتهی الارب ). شرم دائم که آدمی را افتد برای ارتکاب کاری بد، چه آن خود مرتکب شده باشد ی...
-
نام
لغتنامه دهخدا
نام . (اِ) لفظی که بدان کسی یا چیزی را بخوانند. اسم . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) (از فرهنگ نظام ). اسم علم چیزی . (بهار عجم ) (آنندراج ). اسم . (السامی ) (دانشنامه ٔ علائی ). کلمه ای که به کار می برند در تعیین شخص یا چیزی و به تازی اسم گویند. (ناظم...
-
آسوده
لغتنامه دهخدا
آسوده . [دَ / دِ ] (ن مف / نف ) فارغ . فراغ یافته : نباید که آسوده باشد سپاه نه آسوده از رنج تدبیر شاه . فردوسی .چو از جنگ این لشکر آسوده شدبلشکرگه شاه پرموده شد. فردوسی .ببد شاه چندی بدان رزمگاه چو آسوده شد شهریار و سپاه ... فردوسی .هر جا که دلی هست...
-
مخنث
لغتنامه دهخدا
مخنث . [ م ُ خ َن ْ ن َ ] (ع ص ) خم داده و دوتا گشته . (از منتهی الارب ).سست و فروهشته و دوتا گردیده . (از اقرب الموارد) (ازمحیط المحیط). خمیده و دوتاه . (ناظم الاطباء). || کسی که در دبر وی وطی کرده می شود. مأبون و پشت پای و پیرمرد ملوط و پسیخوان و ...