کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بخیه زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بخیه زدن
لغتنامه دهخدا
بخیه زدن . [ ب َخ ْ ی َ / ی ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) آجیده کردن .(ناظم الاطباء). کوک زدن پارچه . دوختن بخیه . (یادداشت مؤلف ). دوختن شکاف جامه . (فرهنگ فارسی معین ): بشک ؛ بخیه ٔ فراخ زدن . (تاج المصادر بیهقی ) : خاطر خیاط عقل گرچه بسی بخیه زدهیچ قبایی ...
-
واژههای مشابه
-
بخیه افگن
لغتنامه دهخدا
بخیه افگن . [ ب َخ ْ ی َ / ی ِ اَ گ َ ] (نف مرکب ) بخیه زننده . (ناظم الاطباء).
-
بخیه دار
لغتنامه دهخدا
بخیه دار. [ ب َخ ْ ی َ / ی ِ ] (نف مرکب ) آنچه بخیه دارد. (آنندراج ). پارچه ای که بخیه کرده باشند. (ناظم الاطباء).
-
بخیه دوز
لغتنامه دهخدا
بخیه دوز. [ ب َخ ْی َ / ی ِ ] (نف مرکب ) آنکه بخیه می دوزد : چه گوید کس از شوخی بخیه دوزکزو بخیه ٔ چشم من گشت روز.میرزا طاهر وحید(از آنندراج ).
-
بخیه زن
لغتنامه دهخدا
بخیه زن . [ ب َخ ْ ی َ / ی ِ زَ ] (نف مرکب ) خیاط و بخیه کننده . (آنندراج ). کسی که بخیه می زند و می دوزد. (ناظم الاطباء).
-
اهل بخیه
لغتنامه دهخدا
اهل بخیه .[ اَ ل ِ ب َ ی َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کسی که حرفه ٔ دوزندگی دارد. بخیه کار. || کنایه از سازشکار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || رندخراباتی . هم مشرب . رازدار. (آنندراج ): پادشاهی امر کرد که خیمه ای بسرعت مهیا سازند عمله ٔ فراش خانه خیم...
-
جستوجو در متن
-
شمج
لغتنامه دهخدا
شمج . [ ش َ ] (ع مص ) آمیختن . (ناظم الاطباء). (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). || شتاب کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). تعجیل و شتابی کردن در کاری . (ناظم الاطباء). || نگنده زدن جامه را. (منتهی الا...
-
کوک زدن
لغتنامه دهخدا
کوک زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) دو پاره جامه را بهم پیوند کردن به طریق استعجال تا در دوختن کم و زیاده نشود. (آنندراج ). بخیه زدن با دست در روی پارچه و جامه . (از فرهنگ فارسی معین ). با بخیه های خرد دوزند. با بخیه های دورادور دوختن بار اول را. جامه را ...
-
نکنده
لغتنامه دهخدا
نکنده . [ ن ِ ک َ دَ / دِ ] (اِ) بخیه . (فرهنگ خطی ). بخیه و آجیده ٔ جامه و سوزنی را گویند. (انجمن آرا). بخیه ٔ دورادور. آژده . (یادداشت مؤلف ). رجوع به نگنده شود : چون دست همتم بود آجیده نیمچه عرض نکنده هاش پریشان فراخ و تنگ . نظام قاری .- نکنده زد...
-
کله
لغتنامه دهخدا
کله . [ ک ِ ل َ / ل ِ ] (اِ) بخیه زدن جامه را گفته اند. (برهان ). بخیه و بخیه زدگی . (ناظم الاطباء). و رجوع به کله [ ک َ ل َ / ل ِ ] (معانی پنجم و ششم و هفتم ) شود.
-
بشک
لغتنامه دهخدا
بشک . [ ب َ ] (ع مص ) جامه را دورادور دوختن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). دوختن بخیه دورادور. (زوزنی ). بخیه فراخ زدن . (تاج المصادر بیهقی ). کوک زدن . شلال کردن . بخیه های دور از هم بجامه زدن . (از اقرب الموارد). || کار بد کردن . (م...
-
شصر
لغتنامه دهخدا
شصر. [ ش َ ] (ع مص ) دورادور دوختن . (منتهی الارب ) (از المصادر زوزنی ) (از اقرب الموارد). دورادور دوختن جامه را و بخیه های گشاد زدن در آن . (از ناظم الاطباء). || زدن گاو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شاخ زدن گاو. (از اقرب الموارد). || نیزه زدن کسی...
-
شمراج
لغتنامه دهخدا
شمراج . [ ش ِ ] (ع مص ) شمرجة. بد دوختن جامه ٔ کسی را. (ناظم الاطباء). بخیه ٔ دورادور زدن و بد دوختن جامه را. (از اقرب الموارد). || خلط کردن در سخن . || نیکو پروردن حاضنه کودک را. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) .