کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بتاخیر انداختن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
بازپس داشتن
لغتنامه دهخدا
بازپس داشتن . [ پ َ ت َ ] (مص مرکب ) بتأخیر انداختن . بعقب انداختن . بتأخیر افکندن . اتباع . (ترجمان القرآن ) : و مال هر ماهی از وقتش و محلش بازپس نداریم . (تاریخ قم ص 157).
-
دفع انداختن
لغتنامه دهخدا
دفع انداختن . [ دَ اَ ت َ ] (مص مرکب ) تأخیر کردن . بتأخیر انداختن : سیصد و پنجاه و نه فن او را در آموخت مگر یک فن که در تعلیم او دفع انداختی و تأخیر کردی . (گلستان ). || راندن و دور کردن . (ناظم الاطباء).
-
بازپس انداختن
لغتنامه دهخدا
بازپس انداختن . [ پ َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) عقب انداختن . بتأخیر انداختن : بسیاری برف کشت را قطع میگرداند و زراعت را بازپس می اندازد. (تاریخ قم ص 190). پس چون معتمد این سخن شنید، خواست که رسم استفتاح و ابتدای خراج باز پس اندازد. (تاریخ قم ص 146).
-
انظار
لغتنامه دهخدا
انظار. [ اِ ](ع مص ) گوش دادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گوش داشتن . (آنندراج ). اصغاء. (یادداشت مؤلف ). || در پس انداختن و زمان دادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بتأخیر انداختن و مهلت دادن . (از اقرب الموارد). مهلت دادن . (ترجمان القرآن ...
-
دول
لغتنامه دهخدا
دول . [ دَ وَ ] (اِ) (اصطلاح عامیانه ) مماطله . تأخیر در اجرای امری .- دَول دادن ؛ ازسر باز کردن و بتأخیر انداختن امری و از زیر آن دررفتن و شانه خالی کردن .
-
دیرداشتن
لغتنامه دهخدا
دیرداشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) بتأخیر انداختن : مجارة؛ دیرداشتن حق کسی را. (منتهی الارب ). امتطال ، مماحجة؛ دیر داشتن وام را. || مدتی متوقف ساختن : رسولان را آنجا دیر داشته نیاید و بزودی بر مراد باز گردانیده شود. (تاریخ بیهقی ).
-
دفع فکندن
لغتنامه دهخدا
دفع فکندن . [ دَف َ / ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بتأخیر انداختن . تأخیرکردن : پس از این یزید بیعت بستد بهمه اطراف و این چند تن دفع فکندند و بیعت نکردند. (مجمل التواریخ ).
-
انداختن
لغتنامه دهخدا
انداختن . [ اَ ت َ ] (مص ) افگندن . پرتاب کردن . پرت کردن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). افکندن . (آنندراج ). اِهواء. (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی ) (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). قذف . هتف . (دهار). دحو. رمی . قد. (ترجمان جرجانی مهذب...
-
اعتام
لغتنامه دهخدا
اعتام . [ اِ ] (ع مص ) در شبانگاه دوشیدن شتر ماده را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)(آنندراج ). در شب شتر را دوشیدن و آن از کندی بتأخیر انداختن است . (از متن اللغة). اِعتِماء که در آن قلب واقع شده . (از نشوءاللغة ص 16). عَتم . استعتام . (متن اللغة). ...
-
تعجس
لغتنامه دهخدا
تعجس . [ ت َ ع َج ْ ج ُ ](ع مص ) از پی چیزی فروشدن . (تاج المصادر بیهقی ). درپی کاری شدن و پیروی نمودن کسی را بر کاری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پیجویی و تعقیب کار کسی . (از اقرب الموارد). || پی هم باریدن باران . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (...
-
ز پس
لغتنامه دهخدا
ز پس . [ زِ پ َ ] (ق مرکب ) مخفف از پس و بمعنی آن . (ناظم الاطباء). پس از. بعد از.از بعد. از عقب . سپس . بدنبال . من بعد. ثم . مؤخر. آخر. پس . ز پی . در پی . از پشت . از پشت سر : سپه رانی و ما ز پس برشویم بگوییم و زآن در سخن بشنویم . فردوسی .ز پیشین...
-
اغساق
لغتنامه دهخدا
اغساق . [ اِ ] (ع مص ) نیک تاریک شدن شب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نیک تاریک گردیدن شب . (آنندراج ): اغسق اللیل ؛ اشتدت ظلمته . (از اقرب الموارد). || در تاریکی درآمدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). داخل شدن در تاریکی اول شب : اغسق ...
-
اغزاء
لغتنامه دهخدا
اغزاء. [ اِ ] (ع مص ) کارزار کردن شوی زن : اغزت المراءة اغزاءً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اغزت المراءةُ؛ غزا بعلها. (از اقرب الموارد). || برانگیختن بر غزات و آماده کردن سامان جنگ کسی را و بجنگ فرستادن . یقال : «اغزیت فلاناً؛ اذا جهزته للغزو». (م...
-
پس
لغتنامه دهخدا
پس . [ پ َ ] (اِ)پشت (مقابل پیش ). پشت سر. از پشت . عقب . در عقب . دنبال . بدنبال . پی . در پی . خلف . وراء. ظهر : چون رسنگر ز پس آمد همه رفتار مرابسغر مانم کو بازپس اندازد تیر . ابوشکور.ما برفتیم و شده نوژان و کحلان (؟) از پس مابشبی گفتی تو کش سلب ا...
-
دادن
لغتنامه دهخدا
دادن . [ دَ ] (مص ) اسم مصدر آن دهش است . اعطاء. (ترجمان القرآن ). ایتاء. (ترجمان القرآن ). مقابل ِ گرفتن . در اختیار کسی گذاردن بدون برگرداندن . تسلیم کسی کردن چیزی را. ارزانی داشتن چیزی بکسی . منح . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). اکاحة. مقاوا...