کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بادپای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بادپای
لغتنامه دهخدا
بادپای . (ص مرکب ، اِ مرکب ) سریع در رفتار (اسب یا مرکوبی دیگر). سخت تندرو. سخت تیز در رفتن . بادپیکر. بادپیما. رجوع به بادپیکر و بادپیما شود : اگر خواهی این بادپای دوان دو دستت ببندم به بند گران . فردوسی .هیونان کفک افکن و بادپای برفتند چون رعد غران...
-
جستوجو در متن
-
بادبا
لغتنامه دهخدا
بادبا. (اِ) بادپا. بادپای . هر چیز تیز و تندرو عموماً و اسب خصوصاً. (آنندراج ). رجوع به بادپا و بادپای شود.
-
بادپی
لغتنامه دهخدا
بادپی . [ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) بادپای باشد.
-
بادجان
لغتنامه دهخدا
بادجان . (اِ مرکب ) لقب اسب باشد: مر اسب را پارسیان بادجان خوانده اند و رومیان آنرا بادپای و هندوان تخت پران و تازیان براق زمین . (نوروزنامه ). رجوع به بادپای و بادپیکر شود.
-
بادپیکر
لغتنامه دهخدا
بادپیکر.[ پ َ / پ ِ ک َ ] (ص مرکب ) تندرو. سریع. صفت اسب و مرکوب تیزرفتار باشد. بادپای . بادپیما. رجوع به بادپای و بادپیما شود: اراقیت را بر هوا دیدم [ اراقیت پری بود ] بر اسبی بادپیکر نشسته بر بالای سر شاه ایستادو جنگ می کرد. (اسکندرنامه نسخه ٔ خطی ...
-
سکندر خوردن
لغتنامه دهخدا
سکندر خوردن . [ س ِ ک َ دَ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) پیش پا خوردن اسب و سر در آمدن و جز آن در رفتار. (آنندراج ). بسر درآمدن ستور هنگام رفتن . (ناظم الاطباء). پیش پا خوردن اسب . (مجموعه مترادفات ص 215) : سکندر خوران بادپای حیات بدست تزلزل عنان ثبات...
-
بادحرکت
لغتنامه دهخدا
بادحرکت . [ ح َ رَ ک َ ] (ص مرکب ) تندرو. تیزرفتار. بادپیما. بادپیکر. رجوع به بادپیما، بادپای و بادپیکر شود : یا سحابی که بمجاورت شهابی از اوج هوا بنشیمن خاک آید، چنانک هرکه او را در فضای صحرا بدیدی گفتی :بر آمد پیل گون ابری ز روی نیلگون دریاچو رأی ...
-
چمانیدن
لغتنامه دهخدا
چمانیدن . [ چ َ دَ ] (مص ) خرامانیدن . (شرفنامه ٔ منیری ). در سیر و خرام آوردن . خرامانیدن و به ناز و کشی و آهستگی راه بردن . چماندن و خراماندن : کجا من چمانیدمی بادپای بپرداختی شیر درنده جای . فردوسی .رجوع به چم و چماندن شود. || خوش خرامیدن و به ناز...
-
بادپا
لغتنامه دهخدا
بادپا. (ص مرکب ) کنایه از سریعالسیر و تیزتک و تندرو باشد واکثر صفت اسب واقع شود. (برهان ). سخت تیزرفتار. سخت سریعالسیر. (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث ) (انجمن آرا):بدینگونه تا برگزید اشقری یکی بادپادئی گشاده بری . فردوسی .الا کجاست جَمْل ِ بادپای من بسان ...
-
که پیکر
لغتنامه دهخدا
که پیکر. [ ک ُه ْ پ َ / پ ِ ک َ ] (ص مرکب ) مخفف کوه پیکر است که فیل و اسب قوی هیکل باشد. (برهان ) (آنندراج ). کوه پیکر و پیل و اسب قوی پیکر. (ناظم الاطباء). انسان یا حیوانی بزرگ جثه و تنومند : تهمتن یکی گرز زد بر سرش که خم گشت بالای که پیکرش . فردوس...
-
خوشرو
لغتنامه دهخدا
خوشرو. [ خوَش ْ / خُش ْ رَ / رُو ] (نف مرکب ) ستورنیک رونده . ستور نیک گام . (ناظم الاطباء) : مرکبان دارم خوشرو که به راهم بکشنددلبران دارم خوشرو که بدیشان نگرم . فرخی .ره بر و شخ شکن و شاددل و تیزعنان خوشرو و سخت سم و پاک تن و جنگ آغاز. منوچهری .بار...
-
جرمه
لغتنامه دهخدا
جرمه . [ ج َ م َ / م ِ ] (اِ) اسب خنگ را گویند یعنی اسبی که موی او سفید باشدو به این معنی با جیم فارسی هم آمده است . (برهان ). اسب نقره خنگ . (از مؤید الفضلا) (برهان ). و در بعضی از کتب به معنی سبزخنگ نوشته اند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). اسب خنگ . ...
-
همین
لغتنامه دهخدا
همین . [ هََ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) (از: هم + این ) فقط این . این بس است . تنها این : همی دربدر خشک نان بازجست مر او را همین پیشه بود از نخست . ابوشکور.جز ایشان به بلخ اندرون نیست کس از آن نامداران همین است و بس . فردوسی .همه پرسش این بود و پاسخ همین ک...
-
دنان
لغتنامه دهخدا
دنان . [ دَ ] (نف ، ق ) (دن + َان ) صفت بیان حالت از دنیدن در حال دنیدن . (یادداشت مؤلف ). رفتار به نشاط و خرامان . (ناظم الاطباء) (برهان ). مرادف چمان . (انجمن آرا). || راه رونده ٔ به نشاط و خرامان .(ناظم الاطباء) (برهان ). آنکه همی رود به نشاط، گو...