جرمه . [ ج َ م َ / م ِ ] (اِ) اسب خنگ را گویند یعنی اسبی که موی او سفید باشدو به این معنی با جیم فارسی هم آمده است . (برهان ). اسب نقره خنگ . (از مؤید الفضلا) (برهان ). و در بعضی از کتب به معنی سبزخنگ نوشته اند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). اسب خنگ . (همای و همایون ) (شرفنامه ٔ منیری ). اسب . (از لغات شاهنامه تألیف شفق ص 101) :
یکی جرمه ای برنشسته سمند
نکو گامزن باره ٔ بیگزند.
فرستاده از پیش او باد گشت
به پیش اندرش جرمه پولاد گشت .
چو آمد برم مرد جنگی فراز
من از جرمه چنگال کردم دراز.
بیاورد آن جرمه ٔ بادپای
که در روز روشن بدو بود رای .
چو بشنید دستان سام این پیام
بفرمود بر جرمه زرین ستام .
بپوشید سهراب خفتان جنگ
نشست از برجرمه ٔ نیل رنگ .
سحرگه چو از خواب مستی بجست
چو خور مهد بر کوهه ٔ جرمه بست .
چرمه . رجوع به چرمه شود.