کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اکدر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اکدر
لغتنامه دهخدا
اکدر. [ اَ دَ ] (اِخ ) ابن حمام بن عامربن صعب اللخمی . پیشوا و مهتر لخم در مصر و از افراد شجاع و خردمند بود. او و پدرش در فتح مصرشرکت داشتند و هنگامی که مردم مصر با عبداﷲبن زبیر بیعت کردند او از طرفداران عبداﷲ بود و به دست مروان حکم به سال 65 هَ . ق ...
-
اکدر
لغتنامه دهخدا
اکدر. [ اَ دَ ] (اِخ ) اسم سگی است . (منتهی الارب ).
-
اکدر
لغتنامه دهخدا
اکدر. [ اَ دَ ] (ع ص ) آنکه تیرگی دارد. ج ، اَکادِر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).تیره تر. (غیاث اللغات ). تیره تر. ج ، اکادر. (آنندراج ). تیره رنگ . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (مهذب الاسماء). تیره . تیره رنگ . تار. کدرتر. تیره تر. تأ...
-
اکدر
لغتنامه دهخدا
اکدر. [ اَ دَ ](اِخ ) واحد اکادر به معنی جبالی . (از اقرب الموارد). اکادر چند کوه است ، واحد آن اکدر. (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
کدراء
لغتنامه دهخدا
کدراء. [ ک َ ] (ع ص ) مؤنث اکدر. (اقرب الموارد). رجوع به اکدر شود.
-
کدر
لغتنامه دهخدا
کدر. [ ک ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَکدَر. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به اکدر شود.
-
اکادر
لغتنامه دهخدا
اکادر. [ اَ دِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَکدَر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به اکدر شود.
-
اکدریة
لغتنامه دهخدا
اکدریة. [ اَ دَ ری ی َ ] (ع ص نسبی ، اِ) (اصطلاح فقه ) مسأله ایست در فرایض که شوی و مادر و جد و خواهر مادری و پدری مانده باشد. لقبت بها لان عبدالملک بن مروان سئل عنها رجلاً یقال ُ له اکدر فلم یعرفها او کانت المیتة تسمی اکدریة او لانها کدرت علی زید. ...
-
غذمة
لغتنامه دهخدا
غذمة. [ غ ُ م َ ] (ع اِ) سخت تیرگی . (منتهی الارب ). غبرة کدرة. ج ، غُذَم . (اقرب الموارد). الغذمة کالغثمة و هو اغذم اکدر اغبر. (تاج العروس ). || پاره ای از مال . ج ، غُذَم . (اقرب الموارد). پاره ای از شتران . (منتهی الارب ). در کتب لغت غذمة معنی به ...
-
تیره رنگ
لغتنامه دهخدا
تیره رنگ . [ رَ / رِ رَ ] (ص مرکب ) سیاهرنگ و کدررنگ . (ناظم الاطباء). اکهب . اکدر. (تاج المصادر بیهقی ). تیره گون : که این مرده ری ببر و خفتان جنگ بینداز و این مغفر تیره رنگ . فردوسی .فرستاد از آن آهن تیره رنگ یکی آینه کرده روشن ز زنگ . فردوسی .زمین...
-
توجبه
لغتنامه دهخدا
توجبه . [ ج َ ب َ / ب ِ / ج ِ ب َ /ب ِ ] (اِ) سیلاب را گویند. (برهان ) (آنندراج ). سیل . (صحاح الفرس ). این کلمه را صاحب منتهی الارب با تاء مثناة فوقانی بیش از صد موضع می آورد و هیچ جا نوجبه بانون نیاورده است . رشیدی می گوید با تاء غلط است و بانون صح...
-
احمر
لغتنامه دهخدا
احمر. [ اَ م َ ] (ع ص ، اِ) سرخ . سرخ رنگ . ج ، حُمر، احامر: رجل احمر؛ مرد سرخ . || احمر و اسود؛ عجم و عرب ، از آنکه غالب بر لون عجم بیاض و حمرتست و غالب بر لون عرب سواد. قوله علیه السلام : بعثت الی الاسود و الاحمر؛ ای العرب و العجم . || سپید. (از اض...
-
صقر
لغتنامه دهخدا
صقر. [ ص َ ] (ع اِ) چرغ . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ). چرخ . || هر مرغ شکاری از باز و شاهین و جز آن . ج ، اَصقُر، صُقور، صُقورَة، صِقار، صِقارَه ، صُقر. (منتهی الارب ). هر مرغی که شکار کند. (غیاث اللغات ). باز. ابوشجاع . ابوالاصبع. ا...