کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اعشار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اعشار
لغتنامه دهخدا
اعشار. [ اَ ] (اِخ ) نام موضعی است به عقیق مدینه . (از معجم البلدان ) : ظللت َ باعشار لعینیک واشل علی الصدر من ماءالشؤون یسیل .(از معجم البلدان ).
-
اعشار
لغتنامه دهخدا
اعشار. [ اَ ] (ع اِ) ده آیتها. (آنندراج ) (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ). || ده یک . (آنندراج ). ج ِ عُشر، بمعنی دهم حصه باشد از چیزی . (غیاث اللغات ). ج ِ عُشر، یعنی ده یک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ج ِ عَشیر، ده یک .(منتهی ال...
-
اعشار
لغتنامه دهخدا
اعشار. [ اِ ] (ع مص ) عشراء شدن ناقة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). عُشراء (ده ماهه یا هشت ماهه ) شدن شتر. (از اقرب الموارد). || صاحب شتران خورنده یک عشر گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شتران کسی عِشر (ده روز یا نه روز ...
-
جستوجو در متن
-
اعاشیر
لغتنامه دهخدا
اعاشیر. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ اَعشار. (متن اللغة) (اقرب الموارد)(ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). رجوع به اَعشار شود.
-
اعشاری
لغتنامه دهخدا
اعشاری . [ اَ ] (ص نسبی ) منسوب به اعشار.- حساب اعشاری ؛ قسمتی از علم حساب که در آن عدد صحیح تجزیه شود و اعداد کسری پیدا کند.
-
غیار
لغتنامه دهخدا
غیار. [ ] (هندی ، اِ) علم حساب غیار. کلمه ٔ هندی است بمعنی اعداد اعشار. محمدبن موسی خوارزمی آن را در اسلام منتشر ساخت ، و این حسابی سخت سهل و ساده است و ابداع آن بر حدت و سلامت فکر مردم هند دلیل است . (از طبقات الامم ).
-
اخماس
لغتنامه دهخدا
اخماس . [ اِ ] (ع مص ) پنج شدن . || خداوند شتران خمس شدن . || پنجم بآب آمدن اشتر. (تاج المصادر بیهقی ). || در بیت ذیل سنائی این صورت آمده است و مکسور یا مفتوح بودن همزه ٔ آن نیز معلوم نیست ظاهراً از اصطلاحات تجوید یا نقطه و شکل است : به اخماس و به اع...
-
عشر
لغتنامه دهخدا
عشر. [ ع ِ ] (ع اِ) یک قطعه از هر چیزی که به ده قسمت شده باشد. (از اقرب الموارد). ده یک پاره ٔ چیز شکسته . (منتهی الارب ). || قطعه ای که از قدح یا دیگ می شکند، گوئی که آن قطعه ای است از ده پاره . ج ، أعشار. (از اقرب الموارد). || مابین دو نوبت آب شتر...
-
دهگان
لغتنامه دهخدا
دهگان . [ دَ] (ص نسبی ) منسوب به ده (مرکب از ده عددی و گان پسوند نسبت ). اعشار؛ (یادداشت مؤلف ). معشر. عشار. (منتهی الارب ). || ده تا ده تا. ده نفر ده نفر. ده فرد با هم : لشکر از جهت خان و مال دهگان و بیستگان در گریختن آمدند. (راحةالصدور راوندی ). و...
-
کوشیار
لغتنامه دهخدا
کوشیار. (اِخ ) بر وزن هوشیار نام حکیمی بوده است از گیلان و بعضی گویند نام حکیمی بوده است از فارس و شیخ ابوعلی سینا شاگردی او کرده است و با کاف فارسی هم آمده است . (برهان ) (آنندراج ). اصح گوشیار است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : در حقایق آن علم و دقایق...
-
خالد
لغتنامه دهخدا
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن وضاح مولی بن الاشقر. احمدبن سلیمان طوسی گوید: وی از زبیربن بکار و زبیر از خالدبن وضاح و خالد از عبدالاعلی بن عبیداﷲبن محمدبن صفوان الجمحی روایت کند که روزی مهدی ضمن راه از ابوعبیداﷲ و عمربن بزیغ پرسید: مناسب ترین بیت عرب چیست...
-
جرز
لغتنامه دهخدا
جرز. [ ج َ ] (ع مص ) بریدن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (تاج المصادر بیهقی ). || بشتاب خوردن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). خوردن آنچه بر سفره هست و چیزی باقی نگذاشتن . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || کشتن . (آنندرا...
-
عشیر
لغتنامه دهخدا
عشیر. [ ع َ ] (ع اِ) ده یک . (منتهی الارب ) (دهار). دهم حصه از چیزی . (غیاث اللغات ). یک جزء از ده ، مانند عُشر. (از اقرب الموارد). ج ، أعشِراء (اقرب الموارد) (منتهی الارب )، عُشور. أعشار. (منتهی الارب ).- عُشر عشیر ؛ یک جزء از صد جزء هر چیزی . و ر...
-
سابیا
لغتنامه دهخدا
سابیا. (ع اِ) پوست که بچه در آن بود. (مهذب الاسماء). مشیمه که با بچه بیرون آید از زهدان . (منتهی الارب ). آن پوستی است که بچه در اوست و بیرون می آید با بچه . (شرح قاموس ) (ترجمه ٔ صحاح ) (تاج العروس ) (صحاح ). || پوستکی است تُنک که بر بینی بچه باشد و...