کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اصمع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اصمع
لغتنامه دهخدا
اصمع. [ اَ م َ ] (اِخ ) نیای اصمعی معروف . رجوع به اصمعی شود. || بنواصمع؛ گروهی از تازیان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
اصمع
لغتنامه دهخدا
اصمع. [اَ م َ ] (ع ص ، اِ) خردگوش . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). صغیرالاذن . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || شمشیر بران . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سیف قاطع. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || ب...
-
واژههای همآوا
-
اسما
لغتنامه دهخدا
اسما. [ اَ ] (از ع ، اِ) مخفف اسماء عربی : و گر گویی که در معنی نیند اضداد یکدیگرتفاوت از چسان باشد میان صورت و اسما؟ ناصرخسرو.ناموخت خدای ما مر آدم راچون عور و برهنه گشت جز کاسمابررس که چه بود نیک آن اسمامنگر بدروغ عامه وغوغا. ناصرخسرو.طویله ٔ سخنش ...
-
اسماً
لغتنامه دهخدا
اسماً. [ اِ مَن ْ ] (ع ق ) از لحاظ اسم . از جهت نام .
-
جستوجو در متن
-
علباء
لغتنامه دهخدا
علباء. [ ع ِ ] (اِخ ) ابن أصمع عبسی . از واردشوندگان بر پیغمبر (ص ) است . (از الاصابة ج 4 قسم اول ص 261).
-
سدوس
لغتنامه دهخدا
سدوس . [ س ُ ] (اِخ ) ابن اصمع. جدی جاهلی است . فرزندانش بطنی از قبیله ٔ طی طایفه ٔ قحطانیه اند. (اعلام زرکلی ج 1 ص 359).
-
خردگوش
لغتنامه دهخدا
خردگوش . [ خ ُ ] (ص مرکب ) آنکه گوش خرد و کوچک دارد. (یادداشت بخط مؤلف ). اَسْک . (تاج المصادر بیهقی ). اَصْمَع. اَقْنَف . اَصَک . حُذُنّة. سُکاکة.
-
عبدالملک
لغتنامه دهخدا
عبدالملک . [ ع َ دُل ْ م َ ل ِ ] (اِخ ) ابن قریب بن علی بن اصمع الباهلی ، مکنی به ابوسعید و معروف به اصمعی . رجوع به اصمعی و نیز الاعلام زرکلی شود.
-
صمعاء
لغتنامه دهخدا
صمعاء. [ ص َ ] (ع ص ) تأنیث اَصمَع. خردگوش . (منتهی الارب ). || شاة صمعاء؛ گوسپندی که گوش او با گوش آهو ماند. (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ). رجوع به اصمع شود. || (اِ) گوش خرد و لطیف منضم بسر و کرانه ٔ گردن . (منتهی الارب ). || گیاه گوالیده تازه گرد و ف...
-
اغضف
لغتنامه دهخدا
اغضف . [ اَ ض َ ] (ع ص ) سگ دراز و فروهشته گوش . ج ، غُضف . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گوش فروهشته از سگان . المسترخی الاذن من الکلاب . مؤنث : غَضْفاء. ج ، غُضف . (از اقرب الموارد). سست گوش . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || ...
-
کعب
لغتنامه دهخدا
کعب . [ ک َ ] (ع اِ) بند استخوان . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (ازاقرب الموارد). ج ، اکعب ، کعوب ، کعاب . || گره نیزه و نی و کلک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). عقده . (از ابن بیطار). ج ، کعوب ، اکعب ،کعاب : الا انه اع...
-
اصمعی
لغتنامه دهخدا
اصمعی . [ اَ م َ ] (اِخ ) (122 هَ . ق . / 740 م . - 216 هَ . ق . / 831 م .) .نام و نسب : عبدالملک بن قریب بن علی بن اصمع باهلی . منسوب به جد خود که اصمع نام داشت ، و بکسر اول غلط است و سمعانی نیز اصمعی را انتساب به جد دانسته است . و برخی وی را به بنو...
-
خرگوش
لغتنامه دهخدا
خرگوش . [ خ َ ] (اِ مرکب ) جانوریست معروف . گویند ماده ٔ او را مانند زنان حیض آید. (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). حیوانی وحشی که گوشهای دراز دارد. (ناظم الاطباء). ابوخداش . ابوخرانق . ابوعروة. ابوبنهان . ارنب . اصمع. حَوْشَب . درماء. در...