کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسعد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اسعد
لغتنامه دهخدا
اسعد. [ اَ ع َ ] (اِخ ) (پاشا) شبیب . او راست : المنظومة الهائیة بمدح الحضرة السامیة النبویة، چاپ مطبعة العصریة بیروت . (معجم المطبوعات ج 1 ستون 434).
-
اسعد
لغتنامه دهخدا
اسعد. [ اَ ع َ ] (اِخ ) (عمید...). رجوع به اسعد ابومنصور شود.
-
اسعد
لغتنامه دهخدا
اسعد. [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن ابی الحسن . رجوع به اسعدالدین ... شود.
-
اسعد
لغتنامه دهخدا
اسعد. [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن ابی الفضایل محمود. رجوع به اسعدبن محمود ابی الفضایل شود.
-
اسعد
لغتنامه دهخدا
اسعد. [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن ابی نصربن ابی الفضل الخراسانی المیهنی ، الفقیه الشافعی . ملقب بمجدالدین و مکنی بأبی الفتح . او امامی مبرز در فقه و خلاف است و او را در خلاف تعلیقه ای مشهور است . وی فقه بمرو آموخت و سپس بغزنه شد و در آن دیار شهرت یافت و ف...
-
اسعد
لغتنامه دهخدا
اسعد. [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن الخطیر، ابی سعید مهذب بن مینا، ابن زکریابن ابی قدامةبن ابی ملیح مماتی المصری النصرانی الکاتب الشاعر. مکنی به ابی المکارم و معروف به قاضی اسعد. او در دیار مصریة ناظر دواوین بود و صاحب فضائلی است و مصنفات عدیده دارد، از جمله...
-
اسعد
لغتنامه دهخدا
اسعد. [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن حلوان . رجوع بموفق الدین المنفاخ و فهرست عیون الانباء شود.
-
اسعد
لغتنامه دهخدا
اسعد. [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن زادان (دادویه ؟). بقولی جد ابوالطیب طاهربن حسین بن مصعب بن زریق بن اسعد است . رجوع بتاریخ سیستان حاشیه ٔ1 ص 172 شود.
-
اسعد
لغتنامه دهخدا
اسعد. [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن زرارةبن عدس النجاری مکنی به ابی امامة، از قبیله ٔ خزرج . وی یکی از شجعان اشراف جاهلیت و اسلام است . او ساکن مدینه بود و در عصر رسول (ص ) بهمراهی ذکوان بن عبد قیس بمکه رفت واسلام آورد و بمدینه بازگشت ، و این دو تن نخستین کس...
-
اسعد
لغتنامه دهخدا
اسعد. [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن سعدالدین مفتی از آل حسن جان مشهور. وی قصیده ٔ برده ٔ بوصیری را تخمیس کرده . وفات او بسال 1034 هَ.ق . است . (کشف الظنون ذیل قصیده ٔ برده ٔ بوصیری ).
-
اسعد
لغتنامه دهخدا
اسعد. [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن سلامة (الاشهلی ) یا سعدبن سلامة. یکی از صحابه و انصار است . وی در وقعه ٔ جسر بدرجه ٔ شهادت رسید. (قاموس الاعلام ترکی ).
-
اسعد
لغتنامه دهخدا
اسعد. [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن سهل ، مکنی بابی امامة. یکی از صحابه . وی نواده ٔ دختری اسعدبن زرارة است . دو سال پیش از رحلت رسول اکرم (ص ) در مدینه ٔ منوره تولّد یافت . پیغمبر وی را بنام جدش موسوم ساخت . و با این وصف بصحبت آن حضرت نایل نشد و فقط احادیث ...
-
اسعد
لغتنامه دهخدا
اسعد. [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالقاهربن اسعد الاصفهانی . عالم محقق فاضل . از مشایخ محقق طوسی و شیخ میثم بحرانی و سید رضی الدین بن طاوس است و ابن طاوس از او مانند کفعمی ، در کتب خویش بسیار نقل کرده است . او راست : کتاب رشح الوفاء فی شرح الدّعاء. دعاءِ...
-
اسعد
لغتنامه دهخدا
اسعد. [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن عصمة الریاحی . مکنی به ابی البیداء. اعرابی است . او ببصره سکنی گزید و در آنجا کودکان را با اجرت تعلیم میداد و همه ٔ عمر را در بصره گذرانید و شوهر ام ابی مالک عمربن کرکرة است و شاعر بود. او راست :قال فیها البلیغ ما قال ذوال...
-
اسعد
لغتنامه دهخدا
اسعد. [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن عطیه . یکی از اصحاب نبوی . وی در روز بیعةالرضوان بشرف بیعت نایل شد. گویند در فتح مصر نیز حضور داشت و راوی برخی از احادیث و اخبار است . (قاموس الاعلام ترکی ).