کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اختفا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
متواری
لغتنامه دهخدا
متواری . [ م ُ ت َ را ] (ع اِ) نهانگاه و محل اختفا : چون ذونواس بازگشت به یمن این دو کس به نجران آمد و این مردمان که مانده بودند از متواری بیرون آورده و گفت شماکلیسیا آبادان کنید. (تاریخ طبری ، ترجمه ٔ بلعمی ).
-
تواری
لغتنامه دهخدا
تواری .[ ت َ ] (ع مص ) پنهان شدن . (زوزنی ). پوشیده شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). استتار.اختفاء. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). پنهان شدن و پوشیدگی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : و پسرزاده ای را ازآن نزار که از جمله ٔ ائمه ٔ ایشان...
-
علی غایاتی
لغتنامه دهخدا
علی غایاتی . [ ع َ ی ِ ] (اِخ ) ادیب و شاعر و سیاستمدار بود و به حزب ملی مصر انتساب داشت . مدت بیست و شش سال در تبعید و اختفا به سر برد و سپس به ژنو رفت و پس از بازگشت در بیست و یکم محرم سال 1376 هَ . ق . در مصر درگذشت . او را دیوان شعری است . (از مع...
-
اختفاء
لغتنامه دهخدا
اختفاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) نهان گردیدن . پوشیده گردیدن . پنهان شدن . استتار. تواری : عبدالملک از غصه ٔ آن حیلت و محنت این علت بی سامان شد و جز گریختن و دست در دامن اختفا آویختن چاره ندانست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || اختفاء چیزی ؛ بیرون آوردن . (تاج...
-
سابینوس
لغتنامه دهخدا
سابینوس . (اِخ ) ژولیوس از مردم گل (کشور قدیم فرانسه ) که در دوره ٔ وسپازین امپراطور روم برای تجدید استقلال کشور خود قیام کرد (69 - 70 م .) نژاد او به ژول سزار میرسید و بعد از تحصیل چند کامیابی تصمیم گرفت خود را قیصر اعلام کند، ولی در مقابل رومیان مغ...
-
متواری گونه
لغتنامه دهخدا
متواری گونه . [ م ُ ت َ ن َ /ن ِ / م ُ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) در حال تواری . کسی که تقریباً بحال تواری است . نهان گونه . همانند کسی که در اختفا بسر می برد. متواری وار : لشکر غور را چنان چشم زخمی افتاد و من بنده در هرات چون متواری گونه همی گشتم به سبب ...
-
سحابی
لغتنامه دهخدا
سحابی . [ س َ ] (اِخ ) نجفی . مؤلف مرآت الخیال آرد: مولانا سحابی نجفی ، محقق و صاحب حال بود و در مطاوی چهار مصراع رباعی هزاران معانی بلند و مطلب ارجمند ودیعت نهاده و از نعمت خانه ٔ معنی بهره ٔ تمام به گرسنه چشمان روشن پیرای بینش (؟) رسانیده به وقت م...
-
کتم
لغتنامه دهخدا
کتم . [ ک َ ] (ع مص ) پنهان داشتن چیزی را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پوشیدن و پنهان کردن چیزی . (ترجمان القرآن جرجانی ص 81). پوشیدن راز. (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). کِتمان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) : نی ز بخل سیم و مال و زر خام از برای...
-
ترس
لغتنامه دهخدا
ترس . [ ت ُ ] (ع اِ) سپر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). صفحه ٔ فولاد مستدیری که برای نگاهداری از آسیب شمشیر و جز آن بردارند. (از اقرب الموارد) (از المنجد). ج ، اَتْراس ، تُراس ، تِرَسة، تُروس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)...
-
احمدپاشا
لغتنامه دهخدا
احمدپاشا. [ اَ م َ ] (اِخ ) هرسک زاده یکی از اکابر وزرای عثمانی . وی بروزگار سلطان بایزید و سلطان سلیم چهار بار بمقام صدراعظمی ارتقا یافت و مجموعاً هفت سال این منصب راند. اصل او از هرسک است و در جوانی مسلمانی گرفت و بعتبه ٔسلطان محمد ثانی ملتجی شده و...
-
پروانه
لغتنامه دهخدا
پروانه . [ پ َرْ ن َ / ن ِ ] (اِخ )معین الدین کاشانی ملقب به پروانه یکی از عمال دولت مغول . آنگاه که غیاث الدین کیخسروبن کیقباد پادشاه سلجوقی (آسیای صغیر) مغلوب مغول شد هولاکو معین الدین پروانه ٔ کاشی را برای تمشیت آن سامان و اصلاح امور پسران غیاث ال...
-
بی سامان
لغتنامه دهخدا
بی سامان . (ص مرکب ) (از: بی +سامان ) بی ترتیب . (ناظم الاطباء). بی نظم : گرچه بی سامان نماید کارسهلش را مبین کاندرین کشور گدایی رشک سلطانی بود. حافظ.- کار بی سامان ؛ کار بی نظم و انضباط و خراب . کار نابسامان : ز دست بخت گران خواب و کار بی سامان گرم...
-
ابوحیان توحیدی
لغتنامه دهخدا
ابوحیان توحیدی . [ اَ ح َی ْ یا ن ِ ت َ ] (اِخ ) علی بن محمدبن عباس . اصلاً شیرازی یا نیشابوری یاواسطی یا بغدادی است . محب الدین بن النجار گوید: او صحیح العقیده بود و بعض دیگر نیز چنین گفته اند لیکن متأخرین او را بزندقه نسبت کنند، و ابن خلکان گوید ا...
-
منادی
لغتنامه دهخدا
منادی . [ م ُ دا ] (ع ص ) خوانده شده یعنی ندا داده شده . (غیاث ) (آنندراج ). خوانده شده و نداشده . (ناظم الاطباء). خوانده . آوازکرده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (اِمص ) به معنی ندا نیز آمده بر این تقدیر مصدر میمی است یا آنکه در اصل منادات باشد ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ )ابن یوسف بن قاسم بن صبیح کاتب ، مکنی به ابوجعفر. وی از اهل کوفه و متولی رسائل مأمون بود و برادر وی قاسم بن یوسف مدّعی بود که از بنی عجل است لکن احمد این دعوی نکرد. مرزبانی گوید: او از موالی بنی عجل بود و منازل بنی عجل بسواد کو...