کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ابدالدهر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ابدالدهر
لغتنامه دهخدا
ابدالدهر. [ اَ ب َ دُدْ دَ ] (ع اِ مرکب ، ق مرکب ) همیشه : آنکس که نداند و نداند که ندانددر جهل مرکب ابدالدهر بماند.؟
-
جستوجو در متن
-
ملقح
لغتنامه دهخدا
ملقح . [ م ُ ل َق ْ ق ِ ] (ع ص ) باروَرکننده : چه امروز خاطر من کهتر را بر خواطر جمله ٔ اصحاب قلم ، نظماً و نثراً، حق است خاصه برخاطر مشرف مجلس مهذب الدینی ، که ابدالدهر ملقح خاطر منقح عبارت باد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 145).
-
مکرمة
لغتنامه دهخدا
مکرمة. [ م ُ ک َرْ رَ م َ ] (ع ص ) مؤنث مکرم . (ناظم الاطباء).تأنیث مکرم . گرامی داشته . بزرگوار : ارواح مکرمة. مکةالمکرمة. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فی صحف مکرمة. (قرآن 13/80). و رجوع به مکرمه شود.- مکرمةالمشرقین ؛ گرامی داشته ٔ شرق و غرب . عز...
-
مفن
لغتنامه دهخدا
مفن . [ م ِ ف َن ن ] (ع ص ) (از «ف ن ن ») رجل مفن ؛ مرد که شگفتها آرد. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : زندگانی مجلس سامی صدر عالم ، اجل اکمل ابرع ، افضل مفن اروع ... در اظهار مناقب و ادخار مناصب ... ابدالدهر باد. (م...
-
ابد
لغتنامه دهخدا
ابد. [ اَ ب َ ] (ع ص ، اِ) استمرار وجود در زمانهای مقدره ٔ غیرمتناهیه در مستقبل ، چنانکه ازل استمرار وجود است در زمان ماضی غیرمتناهی . (تعریفات جرجانی ). استمرار وجود در ظرف آینده . زمانه ای که نهایت ندارد. زمانی که آنرا نهایت نباشد. همیشه . دائم . ج...
-
جهل مرکب
لغتنامه دهخدا
جهل مرکب . [ ج َ ل ِ م ُ رَک ْ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اعتقاد داشتن بر ماهیت چیزی بطوری که این اعتقاد خلاف ماهیت آن باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). جهل مرکب عبارت است از اعتقاد جازم غیرمطابق با واقع. جهل مرکب عبارت از اعتقاد جازم غیرمطابق است ...
-
جدایی
لغتنامه دهخدا
جدایی . [ ج ُ ] (حامص ) دوری و مفارقت .(فرهنگ نظام ). تنهائی . بعد. هجر. فراق : ز بیم جداییش گریان شدندچو بر آتش تیز بریان شدند. فردوسی .از ایران و توران جدایی نبودکه با جنگ و کین آشنایی نبود. فردوسی .مرا روزگاری جدایی بودمگر با سروش آشنایی بود. فردو...
-
مشفق
لغتنامه دهخدا
مشفق . [ م ُ ف ِ ] (ع ص ) مهربان و نصیحت گر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مهربانی کننده . (آنندراج ) (غیاث ).خیرخواه : باش از برای رعیت پدر مشفق . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 213). چنان نمود که وی امروز ناصح تر و مشفق تر بندگانست . (تاریخ بیهقی ). لاجرم ...
-
ملقن
لغتنامه دهخدا
ملقن . [ م ُ ل َق ْ ق ِ ] (ع ص ) تلقین کننده . (غیاث ) (آنندراج ). تلقین دهنده . تلقین کننده . سخن به زبان نهنده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گاه سخا آفتابت است معلم گاه سخن جبرئیلت است ملقن . عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 465).به زیر خاک ملقن تو ...
-
منحل
لغتنامه دهخدا
منحل . [ م ُ ح َل ل ] (ع ص ) گشاده شونده . (غیاث ) (آنندراج ). گره گشاده . (ناظم الاطباء). بازگشته . گشاده . گشوده . از هم باز شده . (یادداشت مرحوم دهخدا).- منحل گردیدن ؛ از هم گشودن . ازهم گسیخته شدن : اگر در خیال جبال یک نفس نقش آن تصور گیرد، اجزا...
-
نزهت
لغتنامه دهخدا
نزهت . [ ن ُ هََ ] (ع اِمص ) نُزْهة. خوشحالی . (غیاث اللغات از خیابان ) (ناظم الاطباء).سُرور. (ناظم الاطباء). دوری از ناخوشی و غمگینی . (یادداشت مؤلف ). خوشی . خرمی . تفرج . رامش : هر روز یکی دولت و هر روز یکی عزهر روز یکی نزهت و هر روز یکی بار. فرخ...
-
ممتنع
لغتنامه دهخدا
ممتنع. [ م ُ ت َ ن ِ ] (ع ص ) شیر توانای غالب .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شیر نیرومندچیره . (از اقرب الموارد). || قوی گشته . (ناظم الاطباء). قوی گردنده . (آنندراج ). || شاهق . بلند. (یادداشت مرحوم دهخدا). || بازداشته . (ناظم الاطباء). ...
-
مکرم
لغتنامه دهخدا
مکرم . [ م ُ ک َرْ رَ ] (ع ص ) گرامی کرده شده و بزرگ داشته شده . (آنندراج ). گرامی شده و تعظیم شده و توقیر کرده شده و احترام کرده شده و عزیز داشته شده . (ناظم الاطباء). گرامی داشته . گرامی . مُبَجَّل . معظم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نزدیک کردگا...
-
شادکام
لغتنامه دهخدا
شادکام . (ص مرکب ) کامیاب . (فرهنگ نظام ). فیروزمند.(آنندراج ). کامروا. مظفر. منصور. (ناظم الاطباء). || خوشحال . شادمان . خرم . فَرِح : تا بخانه برد زن را با دلام شادمانه زن نشست و شادکام . رودکی .و یکی فرزند او را نام ثومال و سخت شادکام بود و طرب دو...