کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
إِخْوَةُ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
اخوة
لغتنامه دهخدا
اخوة. [ اِ / اُ وَ ] (ع اِ) ج ِ اَخ و اَخ ّ و اخو و اخاً و اُخواً. برادران . (مؤید الفضلاء) (منتهی الارب ): و جاء اخوة یوسف فدخلوا علیه فعرفهم و هم له منکرون . (قرآن 58/12).- اخوه ٔ ابوینی ؛ خواهران یا برادران تنی .
-
اخوة
لغتنامه دهخدا
اخوة. [ اِ وَ / اُ وَ / اُ خ ُوْ وَ ] (ع اِ) ج ِ اخ . برادران . دوستان . همنشینان . صاحب مجمعالبیان گوید: اخوة؛ برادرانی که از یک پدر و مادر نباشند و اخوان ؛ برادران یک مادری و یک پدری .
-
اخوة
لغتنامه دهخدا
اخوة. [ اُ خ ُوْ وَ ] (ع مص ) رجوع به اخوت شود.
-
جستوجو در متن
-
اخو
لغتنامه دهخدا
اخو. [ اَ ] (ع اِ) حالت رفعی اخ . برادر. برادر نسبی . || دوست . همنشین . ج ، اخون ، آخاء، اِخوان ، اُخوان ، اِخوة، اُخوة، اُخُوّ، اُخوّة.
-
آخاء
لغتنامه دهخدا
آخاء. (ع اِ) ج ِ اَخ . اخوان . اِخوه .
-
عفاف
لغتنامه دهخدا
عفاف . [ ع َ ] (اِخ ) دختر احمدبن محمدبن اخوة. از زنان محدث بود و از ابوعبداﷲبن طلحة نعالی و دیگران حدیث آموخت و به سال 544 هَ . ق . درگذشت . (از اعلام النساء از التحبیر سمعانی ).
-
ابوینی
لغتنامه دهخدا
ابوینی . [ اَ ب َ وَ / وِ ] (ص نسبی ) منسوب به ابوین تثنیه ٔ اب . والدینی . پدر و مادری . تنی . صلبی و بطنی . اَعیانی : اخوه ٔ ابوینی . برادر ابوینی . خواهر ابوینی .
-
اخیاف
لغتنامه دهخدا
اخیاف . [ اَخ ْ ] (ع ص ، اِ) مختلفان : هم اخیاف ٌ.- اخوه ٔ اخیاف ؛ برادران که مادر آنها یک باشد و پدر آنها مختلف . برادران مادری .- اولاد اخیاف ، بنواخیاف ؛ برادران که از یک مادر و از دو پدر باشند.- قوم اخیاف ؛ مختلفین در اصل و متفقین در حال .
-
لبان
لغتنامه دهخدا
لبان . [ ل ِ ] (ع مص ) شیر دادن . یقال : هو اخوه بلبان امه و لایقال بلبن اُمه و انما اللبن الذی یُشرب . (منتهی الارب ). || (اِمص ) شیرخوارگی : همچو میل کودکان با مادران سرّ میل خود نداند در لبان . مولوی .
-
اخ
لغتنامه دهخدا
اخ . [ اَ ] (ع اِ) برادر : واجعل لی وزیراً من اهلی هارون اخی . (قرآن 30/20 - 31). در این وقت اخی و معتمدی ابوالقاسم ابراهیم بن عبداﷲ الحصری ... برسولی فرستاده آمد. (تاریخ بیهقی ).بسوی تست همه میل دولت و اقبال چو میل یارسوی یار و میل اخ سوی اخ . سوزنی...
-
ظریب
لغتنامه دهخدا
ظریب . [ ظَ ] (اِخ ) نام موضعی که قبیله ٔ طی ّ پیش از فرودآمدن به جبلین درآنجا سکونت داشته اند. معبدبن قرط گوید : الایا عین جودی بالصبیب و بکّی ان بکیت بنی عجیب و کانوا اِخوة لبنی عداءففرق بینهم یوم عصیب فقد ترکوا منازلهم و بادواکمنزل ظبی مبنی ّ ظریب...
-
معاینة
لغتنامه دهخدا
معاینة. [ م ُ ی َ ن َ ] (ع مص ) رویاروی چیزی را دیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادرزوزنی ). دیدن به چشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). به چشم دیدن . عِیان . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به معاینه شود. - امثال :لیس الخبر کلمعاینة. (حدیث )....
-
اضم
لغتنامه دهخدا
اضم . [ اَ ض َ ] (ع مص ) خشم گرفتن . (زوزنی ). غضب کردن بر کسی . و ابن بری انشاد کرد:فرح بالخیران جأهم و اذاما سئلوه اضموا.و عجاج گوید:و رأس اعداء شدید اَضَمُه ْ.و در حدیث نجران آمده است : و اَضِم َ علیه اخوه ُ کُرْزبن علقمة حتی اسلم . (از لسان الع...
-
اتیه
لغتنامه دهخدا
اتیه . [ اَ ی َه ْ ] (ع ن تف ) معجب تر.- امثال : اتیه من احمق ثقیف ؛ هذا من التیه الذی هو الصّلف و احمق ثقیف هو یوسف بن عمر، کان امیرالعراقین من قبل هشام بن عبدالملک و کان اتیه و احمق عربی امر و نهی فی دولةالاسلام . و من حمقه ان حجاماً کان یحجمه فل...