کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آرم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آرم
لغتنامه دهخدا
آرم . [ رَ ] (اِخ ) نام موضعی نزدیک مدینه ٔ رسول صلوات اﷲعلیه . || نام دهی نزدیک دهستان از قرای ساحلی بحر آبسکون . (یاقوت ).
-
آرم
لغتنامه دهخدا
آرم . [ رِ / رُ ] (اِخ ) نام شهری بمازندران نزدیک ساری و از آنجاست خسروبن حمزه ٔ مؤدب . و رجوع به آرم دره شود.
-
واژههای مشابه
-
ارم
لغتنامه دهخدا
ارم . [ اَ ] (اِ) مابین آرنج و دوش یعنی بازو .
-
ارم
لغتنامه دهخدا
ارم . [ اَ ] (اِخ ) ملتقای قبائل راس و جندی از جنود آن .
-
ارم
لغتنامه دهخدا
ارم . [ اَ ] (ع مص )خوردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). خوردن تمام آنچه بر خوان باشد. خوردن همه ٔ آنچه هست بر خوان و جز آن : ارم ما علی المائدة؛ خورد آن چه در خوان بود و نگذاشت از آن چیزی را. (منتهی الأرب ). || دندان بر چیزها نهادن . (تاج المصادر...
-
ارم
لغتنامه دهخدا
ارم . [ اَ رَ ] (اِخ ) ابن زرّ. صحابی است .
-
ارم
لغتنامه دهخدا
ارم . [ اَ رَ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک اهواز. || ناحیه ای است به سیراف . (آنندراج ). قریه ای است بشش فرسنگی مشرق شهر داراب . (فارسنامه ).
-
ارم
لغتنامه دهخدا
ارم . [ اَ رَ ] (ع اِ) کس . کسی . (منتهی الأرب ). یک کس . احدی . یکی . فردی . || اثری . نشانی : ما به ارم ؛ نیست در آن کسی و نه اثری و نه نشانی . (منتهی الأرب ).
-
ارم
لغتنامه دهخدا
ارم . [ اَ رَم م ] (اِخ ) موضعی است بقول نصر. (معجم البلدان ).
-
ارم
لغتنامه دهخدا
ارم . [ اَ رِ ] (ع اِ) اِرَم . ج ، آرام ، اُروم .
-
ارم
لغتنامه دهخدا
ارم . [ اِ رَ ] (اِ) بوستان . (فرهنگ اوبهی ) (فرهنگ خطی قطران ؟).
-
ارم
لغتنامه دهخدا
ارم . [ اِ رَ ] (اِخ ) (شهربانو...) دختر گودرز و زن رستم . (فهرست شاهنامه ٔ ولف ) : سپردم به رستم همی خواهرم مه بانوان شهربانو ارم .فردوسی .
-
ارم
لغتنامه دهخدا
ارم . [ اِ رَ ] (اِخ ) پدر عاد. (ربنجنی ) (کنزاللغات ) (غیاث اللغات ). نام پدر عاد نخستین . (منتهی الأرب ) (مؤید الفضلاء از زفان گویا). یا نام پدر عاد پسین . (منتهی الأرب ). || یا مادر عاد. (منتهی الأرب ) (آنندراج ). || یا نام قبیله ٔ عاد. (منتهی...
-
ارم
لغتنامه دهخدا
ارم . [ اِ رَ ] (اِخ ) نام شخصی است که ساز جنگ (چنگ )را وضع کرده است . (برهان ). و او را ارام و رامی و رامتین نیز گویند. (جهانگیری ) (آنندراج ) : در دل او تاب مهر، در لب او آب لطف باغ ارم بر رخان چنگ ارم بر کنار. فخرالدین مبارکشاه .راه حزین در لب و آ...