کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گواه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گواه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [پهلوی: gukās] ‹گوا› go(a)vāh ۱. آگاه.۲. شاهد.〈 گواه آوردن: (مصدر متعدی)۱. شاهد آوردن.۲. دلیل و حجت آوردن.〈 گواه خواستن: (مصدر متعدی) شاهد خواستن.〈 گواه داشتن: (مصدر لازم) [قدیمی]۱. شاهد داشتن.۲. دلیل و مدرک داشتن.〈 گوا...
-
جستوجو در متن
-
اشهاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'ešhād گواه آوردن؛ گواه گردانیدن؛ گواه گرفتن.
-
گوا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] go(a)vā = گواه
-
گوایی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، حاصل مصدر) [قدیمی] go(a)vāyi = گواه
-
گوه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مخفف گواه] [قدیمی] govah = گواه
-
مصداق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] mesdāq کسی یا چیزی که شاهد صدق و راست گفتن شخص باشد؛ گواه؛ گواهی؛ دلیل راستی سخن.
-
مشهود
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mašhud ۱. حاضرشده.۲. دیدهشده.۳. آنچه دیده شود.۴. آنچه بر آن گواه شوند.۵. روز جمعه.۶. روز قیامت.
-
مهیمن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] mohaymen ۱. از نامهای باریتعالی.۲. [قدیمی] ایمنکننده.۳. [قدیمی] گواهِ صادق.۴. [قدیمی] نگهبان.
-
شهود
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] šohud ۱. [جمعِ شاهد] = شاهد.۲. (اسم مصدر) حاضر شدن.۳. (اسم مصدر) دیدن چیزی.۴. (اسم مصدر) گواه شدن.۵. (اسم مصدر) (تصوف) آشکاری حقایق در دل؛ مشاهدۀ حق در ضمیر.
-
شاهد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] šāhed ۱. [جمع: شُهود] (حقوق) کسی که در دادگاه دربارۀ موضوع مورد بحث شهادت میدهد.۲. کسی که امری یا واقعهای را به چشم خود دیده باشد و گواهی بدهد؛ گواه.۳. (اسم) (ادبی) جمله یا عبارتی از نثر یا نظم که برای اثبات معنی لغت یا موضوعی بی...