کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چیز درهم و برهم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بی چیز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bičiz بینوا؛ مفلس؛ تهیدست.
-
جستوجو در متن
-
همهمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: همهمَة] hamhame صداهای درهم و برهم از حیوانات یا مردم.
-
آشوردن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹آشوریدن، آشردن› [قدیمی] 'āšurdan ۱. درهم کردن؛ برهم زدن؛ زیرورو کردن؛ شورانیدن.۲. درهم ریختن؛ آمیختن؛ سرشتن.
-
وز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) ‹وزوز› vez صدای پشه یا مگس.〈 وز کردن: (مصدر لازم) [عامیانه] درهم و برهم شدن موی سر؛ ژولیده شدن.
-
برهم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) barham ۱. درهم؛ آمیخته.۲. انباشته؛ انبوه.〈 برهم خوردن: (مصدر لازم)۱. بههم خوردن.۲. پریشان شدن.۳. پراکنده شدن.۴. مخلوط شدن.〈 برهم زدن: (مصدر متعدی) ‹بههم زدن›۱. زیرورو کردن.۲. مخلوط کردن.۳. خراب کردن.۴. شوریده کردن.〈 برهم شدن: (...
-
شیوان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] šivān ۱. آمیخته و برهم.۲. لرزان.
-
تنغیص
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tanqis مکدر ساختن عیش؛ تیره کردن و برهم زدن عیش کسی.
-
لولیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [عامیانه] lulidan در جای خود جنبیدن و پیچیدن؛ لول خوردن؛ لول زدن.〈 درهم لولیدن: [عامیانه] درهم رفتن و در یکجا جنبیدن جمعیت.
-
لغط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] laqat بانگ؛ خروش؛ آواز درهم و مبهم.
-
وزکرده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه] vezkarde درهم و برهمشده؛ ژولیده (موهای وزکرده).
-
درهم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: darham] darham ۱. مخلوط؛ آمیخته.۲. آشفته؛ شوریده〈 درهمبرهم: [عامیانه] درهموبرهم؛ درهمریخته؛ آشفته؛ شوریده؛ مشوش؛ نامنظم.〈 درهم شدن: (مصدر لازم)۱. مخلوط شدن؛ آمیخته شدن.۲. آشفته شدن.۳. [مجاز] افسرده شدن.〈 درهم کردن: (...
-
اخلالگر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] 'exlālgar کسی که در کاری یا امری اخلال میکند؛ آنکه نظم و امنیت جامعه را برهم میزند.
-
آمیختن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: āmēxtan] ‹آمیزیدن، آمیغدن، آمیغیدن› 'āmixtan ۱. آمیخته کردن؛ درهم کردن؛ درهم ساختن و مخلوط کردن دو یا چندچیز با هم.۲. (مصدر لازم) درهم شدن؛ آمیخته شدن؛ مخلوط شدن.۳. (مصدر لازم) [قدیمی] رفت و آمد، معاشرت: ◻︎ تو با خوبرویان ب...
-
زیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: azīr] zir ۱. [مقابلِ بالا و زبر] پایین؛ ته.۲. علامتی به شکل «ـِ» که در پایین حرف گذاشته میشود؛ کسره.۳. (صفت) [مقابلِ بم] (موسیقی) صدای پست و نازک؛ صدای باریک.〈 زیر لب: [مجاز] سخن آهسته؛ سخنی که کسی آهسته با خود یا دیگری بگوید.&la...