کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرغ سر کنده مثل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
مرغ آغال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] morq[']āqāl آشیانه؛ لانۀ مرغ؛ آغل مرغ.
-
مرغ دل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] morqdel جبان؛ ترسو؛ خائف؛ نازکدل.
-
مرغ زبانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] morqzabāni بیهودهگویی: ◻︎ دام نهای دانهفشانی مکن / با چو منی مرغزبانی مکن (نظامی۱: ۴۶).
-
مرغ سانان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) morqsānān پستاندارانی که مانند مرغ تخم میگذارند.
-
پیل مرغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] pilmorq = بوقلمون
-
تخم مرغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) toxmemorq جسمی تقریباً بیضوی با پوستی نسبتاً محکم که در شکم مرغ خانگی تولید میشود، و از چند قسمت تشکیل میشود: ۱) پوست آهکی که دارای منافذ ریز برای تنفس نطفه است، ۲) پوست نازکی که در داخل پوست آهکی وجود دارد، ۳) آلبومین یا سفیدۀ ت...
-
جستوجو در متن
-
دندانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) dandāne ۱. هرچیز شبیه دندان، مثل دندانۀ اره.۲. کنگرۀ سر دیوار.
-
تک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عامیانه] tok ۱. نوک؛ منقار.۲. تیزی سر چیزی، مثل نوک سوزن، خنجر، نیزه، و امثال آنها.
-
جمجمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: جمجمَة، جمع: جماجم] jomjome ۱. (زیستشناسی) محفظۀ سر مهرهداران که در انسان از هشت تکه استخوان متصلبههم تشکیل شده و مغز سر در آن جا دارد.۲. [قدیمی] چاهی که در شورهزار کنده شود.
-
کشکول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کجکول، خجکول› kaškul ۱. (زیستشناسی) نارگیل دریایی.۲. ظرفی فلزی یا سفالی مخصوص درویشان که معمولاً بر آن عبارات و اشعاری کنده شده. Δ در قدیم این ظرف را از میوۀ کشکول میساختند.۳. کتابی حاوی مطالب گوناگون، مثل شعر، لطیفه، و قطعۀ ادبی: کشکو...
-
کلاف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کلابه، کلاوه، کلافه› kalāf نخ، ابریشم که دور چرخه و فلکه پیچیده میشود.〈 کلاف سردرگم: [عامیانه]۱. کلاف نخ که سر آن پیدا نشود.۲. [مجاز] امر پیچیده و مشکل و درهم که راه حل برایش پیدا نشود.〈 مثل کلاف سردرگم بودن: [عامیانه] متحیر و مبهوت...
-
تنافر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tanāfor ۱. گریختن و دور شدن از یکدیگر.۲. از یکدیگر بیزاری جستن.۳. ناسازگاری.۴. (ادبی) ثقیل و دشوار بودن تلفظ چند کلمۀ پشت سر هم که از عیوب فصاحت است، مثل قرب قبر حرب.
-
پیراستن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹پیراییدن، پیراهیدن› pirāstan ۱. برش دادن.۲. تراش دادن.۳. بریدن و کم کردن زیادتی و ناهمواری چیزی برای خوشنما گردانیدن آن، مثل بریدن شاخههای زائد درخت، یا زدن موی سر: ◻︎ روی گل سرخ بیاراستند / زلفک شمشاد بپیراستند (منوچهری: ۱۶۱)، ◻︎ سرو...
-
هما
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: humāk] ‹همای› (زیستشناسی) homā پرندهای با چثۀ درشت از تیرۀ لاشخورها و شبیه شاهین. Δ قدما میپنداشتند خوراکش استخوان است و سایهاش بر سر هرکس بیفتد به سعادت و کامرانی خواهد رسید و در میمنت و سعادت به او مثل میزدند: ◻︎ غلیواج از...