کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قطعه زمین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
فلکه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: فلکَة] fa(e)lake ۱. شیرفلکه.۲. قطعۀ زمین گرد یا زمین دایرهمانند که دور آن خیابان کشیده باشند؛ میدان.۳. هرچیز شبیه چرخ که دور خود بچرخد.
-
مرزبندی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) marzbandi ۱. تعیین کردن مرز.۲. (کشاورزی) ساختن و برآوردن کناره و حد در قطعههای زمین زراعتی.
-
دماغه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مجاز] damāqe ۱. پیشآمدگی چیزی: دماغهٴ کوه، دماغهٴ کشتی، دماغهٴ در.۲. (جغرافیا) قطعۀ زمین باریک که میان دریا پیش رفته باشد.
-
سیورغال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مغولی] [قدیمی] soyurqāl در دورۀ قراقویونلو تا قاجاریه، قطعۀ زمین یا درآمد آن که از طرف پادشاه به جای حقوق یا مستمری به کسی بخشیده میشد؛ تیول.
-
برزخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: بَرازِخ] barzax ۱. حائل و فاصله بین دو چیز.۲. عالم بین دنیا و آخرت؛ از هنگام مرگ تا روز قیامت.۳. [عامیانه، مجاز] تشویش؛ نگرانی؛ سردرگمی.۴. (جغرافیا) قطعۀ زمین باریکی میان دو دریا که دو قطعه خشکی وسیع را به یکدیگر متصل میکند.
-
قطیعه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: قطیعَة، جمع: قَطائِع] ‹اقطاعه› [قدیمی] qati'e ۱. جدایی؛ بریدگی.۲. (اسم) وظیفه.۳. (اسم) قطعۀ ملک یا زمین که به کسی واگذار کنند که از درآمد آن زندگانی کند.
-
شش دانگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) šešdāng ۱. [عامیانه، مجاز] همگی و تمامی چیزی.۲. ویژگی یک چیز تمام و کامل.۳. تمامی یک خانه یا یک قطعه زمین.۴. (موسیقی) در آواز، ویژگی کسی که دارای صدایی با وسعت کامل میباشد.
-
اقطاع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'eqtā' ۱. بخشیدن مِلک یا قطعۀ زمین از جانب سلطان یا خلیفه به کسی که از درآمد آن استفاده کند.۲. (اسم) مِلک یا قطعه زمینی که از طرف پادشاه به کسی واگذار میشد.۳. (اسم) ملکی که عایدات آن برای هزینۀ قسمتی از سپاه اختصاص ...
-
مضراب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (موسیقی) mezrāb ۱. قطعهای کوچک از چوب، استخوان، فلز، پلاستیک و امثال آن که برای نواختن سازهای زهی به کار میرود.۲. [قدیمی] نوعی دام بهصورت کیسۀ توری دستهدار که با آن پرنده را در هوا یا روی زمین صید میکنند یا در آب با آن ماهی میگیرند...
-
سکه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: سکَّة، جمع: سِکَک] sekke ۱. قطعهای فلزی و بهادار که بر روی آن نام کشور یا پادشاه ضرب کننده نوشته شده است.۲. [قدیمی] راه راست و هموار.۳. [قدیمی] کوچۀ راست.۴. [قدیمی] راستۀ درختان.۵. [قدیمی] آهنی که با آن زمین را شیار میکنند؛ گاوآهن.
-
بازه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) bāze ۱. (ریاضی) مجموعه اعداد میان دو عدد فرضی.۲. [قدیمی] فاصلۀ میان دو کوه؛ دره.۳. [قدیمی] فاصلۀ میان دو دیوار.۴. [قدیمی] پهنای کوچه.۵. (کشاورزی) [قدیمی] مرزی که دو قطعه زمین یا دو کرته را از هم جدا میکند.
-
تخته
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) taxte ۱. تکۀ چوب بریدهشدۀ پهن.۲. هر چیز مسطح و پهن مانند تکۀ فرش.۳. قطعۀ زمین هموار.۴. ورق بزرگ مقوا یا آهن و امثال آنها.۵. واحد شمارش قالی، قالیچه، و مانندِ آن: یک تخته قالی، دو تخته قالیچه.۶. تابوت و تخته که مرده را در روی آن حمل کنند.۷. جا...
-
ستاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: stārak] ‹استاره، ستار› (نجوم) setāre هریک از نقطههای درخشان که شب در آسمان دیده میشود؛ اختر؛ کوکب؛ نجم.〈 ستارهٴ دریایی: (زیستشناسی) جانوری دریایی از تیرۀ خارپوستان با پنج بازو به شکل ستاره، دهانی که در بخش مرکزی جسم او قرار دارد...
-
نعل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: نِعال] na'l ۱. قطعه آهنی که به پاشنۀ کفش یا به سم ستور میزنند.۲. [قدیمی] کفش؛ پاافزار.〈 نعل در آتش نهادن:۱. انداختن نعل اسب در آتش؛ عملی که غرائمخوانان و افسونگران انجام میدادند و برای حاضر ساختن کسی که در سفر بود نام ا...
-
سنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: sang] sang ۱. (زمینشناسی) مادۀ سفتوسخت که جزء ساختمان پوستۀ جامد زمین است و اغلب دارای مواد و عناصر معدنی است.۲. قطعۀ سنگ یا فلز به مقدار معین که با آن چیزی را در ترازو وزن کنند؛ سنگ ترازو؛ سنجه.۳. [قدیمی] مقیاسی برای اندازهگیری آب ج...