کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غلط کار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غلط کار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] qalatkār غلطکننده؛ خطاکار.
-
واژههای مشابه
-
غلط انداز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] qalat[']andāz آنچه کسی را به غلط و اشتباه بیندازد یا فریب دهد؛ غلطاندازنده؛ به غلط اندازنده.
-
غلط بین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی] qalatbin آنکه در دیدن یا اندیشیدن خطا و اشتباه کند؛ غلطبیننده.
-
غلط پندار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] qalatpendār غلطپندارنده؛ آنکه اشتباه فکر میکند: ◻︎ گر غلطپندار پنداری که هستم، نیستم / خاک در چشم غلطبین غلطپندار زن (سوزنی: ۴۰۴).
-
غلط گیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] qalatgir ۱. آنکه غلطهای یک متن چاپی را اصلاح میکند؛ نمونهخوان.۲.آنچه با آن غلطهای یک متن را اصلاح میکنند: لاک غلط گیر.
-
غلط گیری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] qalatgiri شغل و عمل غلطگیر؛ گرفتن غلط در نوشته یا گفتۀ کسی.〈 غلطگیری کردن: (مصدر متعدی) تصحیح کردن غلطهای متن چاپی.
-
غلط نامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] qalatnāme فهرستی از غلطهای چاپی کتاب که بهصورت ضمیمه در آخر کتاب قرار گیرد.
-
جستوجو در متن
-
منطق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] manteq ۱. علمی که با به کار بستن اصول و قواعد آن انسان از خطای فکر یا استدلال غلط محفوظ میماند.۲. روش سخن و استدلال.۳. (اسم مصدر) [قدیمی] سخن گفتن.۴. [قدیمی] گفتار؛ سخن.
-
کمینه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی، مجاز] kamine ۱. کمتر.۲. کمترین: ◻︎ به جان او که گَرَم دسترس به جان بودی / کمینه پیشکش بندگانش آن بودی (حافظ: ۸۸۲).۳. کمارزش؛ فرومایه. Δ بعضی بهغلط پنداشتهاند که «های بیان حرکت» در این کلمه علامت تٲنیث است و بههمینجهت آن ...
-
نعل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: نِعال] na'l ۱. قطعه آهنی که به پاشنۀ کفش یا به سم ستور میزنند.۲. [قدیمی] کفش؛ پاافزار.〈 نعل در آتش نهادن:۱. انداختن نعل اسب در آتش؛ عملی که غرائمخوانان و افسونگران انجام میدادند و برای حاضر ساختن کسی که در سفر بود نام ا...
-
حسب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حسَب] [قدیمی] has[a]b ۱. حسب حال.۲. با «ال» (حرف تعریف عربی) بهصورت ترکیب با بعضی کلمات عربی به کار میرود: حسبالاجازه، حسبالاستحقاق، حسبالاشاره، حسبالامر، حسبالحکم، حسبالعاده، حسبالمعمول، حسبالوظیفه، حسبالوعده.۳. بهصورت پیشون...