کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عهد کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
راست عهد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی] rāst'ahd درستپیمان؛ راستپیمان.
-
ولی عهد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ولیالعهد] vali'ahd ۱. (سیاسی) کسی که پادشاه او را به جانشینی خود تعیین میکند؛ وارث سلطنت.۲. [قدیمی] حاکم وقت.
-
هم عهد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] ham'ahd ۱. دو یا چند تن که با هم پیمان بستهاند؛ همپیمان.۲. همعصر؛ معاصر.
-
جستوجو در متن
-
تاکید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] ‹توکید› ta'kid ۱. استوار کردن؛ محکم کردن.۲. [قدیمی] عهد یا کلام خود را استوارتر کردن.
-
توکید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: تَوکید] ‹تٲکید› [قدیمی] to[w]kid ۱. محکم کردن.۲. استوار کردن عهد یا کلام.
-
ایلاف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'ilāf ۱. دوست کردن؛ سازواری دادن.۲. عهدوپیمان.۳. عهد و شبه اجازه.
-
معاقدت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: معاقَدة] [قدیمی] mo'āqedat با هم عهد کردن؛ پیمان بستن.
-
تعاهد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] ta'āhod ۱. با هم عهد بستن؛ پیمان بستن؛ همعهد شدن.۲. به کاری یا امری توجه و رسیدگی کردن.
-
غدر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] qadr ۱. خیانت کردن.۲. بیوفایی کردن.۳. نقض عهد؛ بیوفایی.۴. خیانت.۵. مکر؛ فریب.〈 غدر اندیشیدن: (مصدر لازم) [قدیمی] = 〈 غدر کردن〈 غدر داشتن: (مصدر لازم) [قدیمی] = 〈 غدر کردن〈 غدر کردن: (مصدر لازم) [...
-
ایفا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: ایفاء] 'ifā ۱. وفا کردن به عهد؛ بهسر بردن پیمان دوستی.۲. حق کسی را تمام دادن.
-
تعهد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] ta'ahhod ۱. عهدهدار شدن؛ کاری به عهده گرفتن.۲. عهد کردن؛ عهدوپیمان بستن.
-
پیوستن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) peyvastan ۱. پیوند کردن؛ متصل کردن.۲. (مصدر لازم) به هم رسیدن: ◻︎ دو دوست قدر شناسند عهد صحبت را / که مدتی ببریدند و باز پیوستند (سعدی۲: ۴۱۹).۳. (مصدر لازم) به هم بسته شدن؛ متصل شدن.
-
شاندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹شانیدن› [قدیمی] šāndan شانه کردن؛ شانه زدن موی: ◻︎ جهان به آب وفا روی عهد میشوید / فلک به دست ظفر جعد ملک میشاند (انوری: ۱۴۴).
-
شکستن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: škastan] ‹اشکستن› šekastan ۱. با ضربه یا فشار چیزی را چند قطعه کردن.۲. [مجاز] مغلوب کردن؛ هزیمت دادن دشمن.۳. [مجاز] قطع کردن و ناتمام رها کردن چیزی: عهد شکستن، نماز را شکستن.۴. [مجاز] کم کردن ارزش چیزی یا کسی.۵. [مجاز] ایجاد صدا ...