کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شکار بزرگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
جان شکار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] jānšekār ۱. شکارکنندۀ جان؛ گیرندۀ جان؛ جانستان: ◻︎ نَبْوَد شگفت اگر ملکالموت خوانمش / ازبسکه هست چون ملکالموت جانشکار (قاآنی: ۳۷۹).۲. عزرائیل. = جانشکر
-
طرب شکار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] tarabšekār آنچه طرب بیاورد؛ آنچه ایجاد شادی و طرب کند: ◻︎ آن جام طربشکار بر دستم نه / وآن ساغر چون نگار بر دستم نه (حافظ: ۱۱۱۱).
-
جستوجو در متن
-
میرشکار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی. فارسی] [قدیمی] miršekār کسی که مٲمور و متصدی آماده ساختن وسایل شکار است؛ سرپرست و نگهبان شکارگاه؛ بزرگ شکارچیان.
-
عقاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] 'oqāb ۱. (زیستشناسی) پرندۀ شکاری بزرگ با چنگالهای قوی و چشمهای تیزبین که جانوران کوچک از قبیل خرگوش یا روباه را شکار میکند.۲. (نجوم) از صورتهای فلکی نیمکرۀ شمالی است.
-
شاه باز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شهباز› (زیستشناسی) šāhbāz نوعی پرندۀ شکاری از تیرۀ باز با منقار و چنگالهای قوی و پرهای زرد، خرمایی، یا سفید که آن را برای شکار کردن پرندگان تربیت میکنند؛ باز سفید و بزرگ.
-
بوآ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: boa] (زیستشناسی) buvā نوعی مار بزرگ، بیزهر، و زندهزا، که دارای آثاری از دست و پا بهصورت زائده، و دندانهای پیش بالایی بلند، که با پیچیدن به دور جانوران کوچک آنها را شکار میکند
-
خشنسار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹خشینسار، خشنشار، خشیسار، خشیشار› (زیستشناسی) [قدیمی] xašansār نوعی مرغابی بزرگ و تیرهرنگ با سر سفید: ◻︎ پیاده همیشد ز بهر شکار / خشنسار بود اندر آن رودبار (فردوسی: ۱/۱۹۱)، ◻︎ از آن کردار کاو مردم رباید / عقاب تیز برْباید خشنسار (دقیقی: ۹۹)...
-
جغد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چغد› (زیستشناسی) joqd پرندهای وحشی و حرامگوشت با چهرۀ پهن، چشمهای درشت، پاهای بزرگ، و منقار خمیده که در برخی از انواع آن، در دو طرف سرش دو دسته پَر شبیه شاخ قرار دارد. بیشتر در ویرانهها و غارها بهسر میبرد و شبها از لانۀ خود خارج میشود...
-
اسب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: asp] ‹اسپ› 'asb ۱. (زیستشناسی) پستانداری علفخوار، سمدار، و با یال و دُم بلند که برای سواری، بارکشی، یا مسابقه از آن استفاده میشود.۲. (ورزش) در شطرنج، مهرهای به شکل سر اسب که حرکتی بهشکل «L» دارد و تنها مهرهای است که میتواند ...