کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سفر کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
هم سفر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [فارسی. عربی] hamsafar دو یا چند تن که با هم سفر کنند.
-
جستوجو در متن
-
مسافرت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مسافَرة] mosāferat از شهری به شهر دیگر رفتن؛ سفر کردن.
-
ایوار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، قید) ‹ایواره› [قدیمی] 'ivār نزدیک غروب آفتاب؛ عصر؛ هنگام عصر.〈 ایوار کردن: (مصدر لازم) [قدیمی] سفر کردن هنگام عصر.
-
بسیجیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹بسیچیدن، سیچیدن› [قدیمی] basijidan ۱. آماده کردن؛ مهیا ساختن؛ سامان دادن.۲. آماده کردن سازوسامان سفر.۳. آهنگ کردن.
-
عزیمت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: عزیمة] 'azimat ۱. حرکت کردن به سوی جایی؛ رفتن؛ عازم شدن.۲. [قدیمی] قصد؛ آهنگ.۳. [قدیمی] سحر؛ افسون.〈 عزیمت کردن: (مصدر لازم)۱. قصد کردن.۲. حرکت کردن بهسویی؛ سفر کردن.
-
رخت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [جمع: رخوت] raxt ۱. هر چیز پوشیدنی؛ جامه؛ لباس.۲. [قدیمی] اسباب خانه؛ باروبنه.〈 رخت از جهان بردن: [قدیمی، مجاز] مردن؛ درگذشتن.〈 رخت افکندن: [قدیمی، مجاز] باروبنه را فرود آوردن در جایی و مقیم شدن.〈 رخت بربستن (بستن): (مصدر لازم) ...
-
راهی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به راه) ‹رهی› rāhi ۱. رهسپار؛ عازم.۲. رونده؛ مسافر.۳. [قدیمی] راهنشین.۴. [قدیمی] فرستاده.۵. (اسم، صفت) [قدیمی] غلام؛ بنده.〈 راهی شدن: (مصدر لازم)۱. روانه شدن.۲. سفر کردن.〈 راهی کردن: (مصدر متعدی) روانه کردن؛ به راه انداخت...
-
ترویه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: ترویَة] [قدیمی] tarviye ۱. سیراب کردن.۲. آب برای سفر برداشتن.۳. در کاری تفکر و اندیشه کردن.۴. روز هشتم ماه ذیحجّه که حج آغاز میشود و حجاج از مکه به عرفات میروند.
-
روبه راه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه، مجاز] ruberāh ۱. منظم و مرتب؛ درست.۲. آماده برای کار؛ آماده؛ مهیا.〈 روبهراه شدن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز]۱. آمادۀ سفر شدن.۲. آمادۀ کار شدن.۳. راست آمدن کار؛ سروسامان یافتن کار.〈 روبهراه کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه، مجاز...
-
قصر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] qasr ۱. (فقه) خواندن نماز چهاررکعتی بهصورت دورکعتی در سفر.۲. (اسم) [جمع: قُصُور] خانۀ بسیار مجلل؛ کاخ؛ کوشک.۳. (ادبی) در عروض، اسقاط حرف ساکن از سبب خفیف آخر رکن و ساکن کردن ماقبل آن چنانکه از فاعلاتن فاعلات باقی بماند و نقل به فا...
-
انداختن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: handāxtan] 'a(e)ndāxtan ۱. رها کردن چیزی از بالا به پایین.۲. پرتاب کردن: سنگ انداختن.۳. گستردن؛ پهن کردن: فرش انداخت.۴. به دور افکندن.۵. در جای خود قرار دادن: در را جا انداخت.۶. درون چیزی قرار دادن: کشتی را در آب انداخت.۷. تک...
-
رحل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: رِحال] rahl ۱. دو تختۀ متصل بههم که باز و بسته میشود و قرآن یا کتاب را موقع خواندن روی آن میگذارند.۲. [قدیمی] اسباب و اثاثی که در سفر با خود برمیدارند.〈 رحل اقامت افکندن: [مجاز] در جایی بار فرود آوردن و اقامت کردن.
-
هم
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر) [پهلوی: ham] ham ۱. یکدیگر.۲. (پیشوند) همکاری؛ مشارکت (در ترکیب با کلمۀ دیگر): همسایه، همنشین، همخواب، همکار، همراه، همدست، هماورد، همدم، همزاد، همسر، همگروه، همنفس، همسفر، همدرس، همعنان، همصورت، همسیرت.۳. (قید) هردو؛ همه: هم این، هم آن...
-
اکتفا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: اکتفاء] 'ektefā ۱. کفایت کردن.۲. بس دانستن.۳. (ادبی) در بدیع، آن است که شاعر یک کلمه یا جمله را از آخر شعر حذف کند به طوری که به قرینۀ معنوی و دلالت کلمات پیشین، معنی کلام استنباط شود، چنانکه در این شعر: ای بر دل هرکس ز تو آزا...