کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
روانه کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
اعزام
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر، اسم مصدر) [مٲخوذ از عربی] 'e'zām روانه کردن؛ فرستادن.
-
ایفاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'ifād فرستادن؛ گسیل داشتن؛ روانه کردن.
-
تسییر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tasyir راندن؛ روانه کردن؛ به راه انداختن.
-
گسیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) ‹گسی› gosil ۱. روانه کردن؛ فرستادن.۲. (صفت) روانه؛ فرستاده: ◻︎ نومید مکن گسیل سائل را / بندیش ز روزگار آن سائل (ناصرخسرو: ۲۷۰).〈 گسیل داشتن: فرستادن کسی به جایی؛ روانه کردن.〈 گسیل کردن: = 〈 گسیل داشتن
-
اشخاص
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'ešxās ۱. برانگیختن.۲. از جا برکندن.۳. روانه ساختن؛ گسیل کردن.۴. تبعید کردن.
-
انفاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'enfād ۱. نابود کردن؛ نیست کردن.۲. تمام کردن؛ به آخر رساندن.۳. به پایان رسیدن.۴. سپری گشتن.۵. بیتوشه شدن.۶. فرستادن؛ روانه کردن.
-
راهی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به راه) ‹رهی› rāhi ۱. رهسپار؛ عازم.۲. رونده؛ مسافر.۳. [قدیمی] راهنشین.۴. [قدیمی] فرستاده.۵. (اسم، صفت) [قدیمی] غلام؛ بنده.〈 راهی شدن: (مصدر لازم)۱. روانه شدن.۲. سفر کردن.〈 راهی کردن: (مصدر متعدی) روانه کردن؛ به راه انداخت...
-
فرستادن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹فرستیدن› ferestādan ۱. روانه کردن؛ راهی کردن؛ گسیل داشتن.۲. خواندن؛ گفتن: صلوات فرستادن.۳. امکان حضور یا اشتغال کسی را در جایی فراهم کردن: به دانشگاه فرستاد.۴. با وسایل مخابراتی مطلبی را منتقل کردن.۵. در جهتی پرتاب کردن: موشک را به هوا ...
-
کوچیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [ترکی. فارسی] kučidan روانه شدن جماعتی از مردم از یک شهر یا ناحیه به شهر و ناحیۀ دیگر به قصد اقامت دایم در آنجا؛ کوچ کردن.
-
برافکندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] bar[']afkandan ۱. بر روی چیزی گذاشتن.۲. پوشاندن.۳. [مجاز] ازبین بردن؛ از میان بردن.۴. فرستادن؛ روانه کردن.
-
دست به سر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] dastbesar غمگین؛ اندوهناک.〈 دستبهسر کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه، مجاز] روانه ساختن و دور کردن کسی از نزد خود با حیله و نیرنگ: ◻︎ رازداری نَبُوَد شیوۀ زاهد چو سبو / از در میکدهاش دستبهسر باید کرد (سعید اشرف: لغتنامه: دست...
-
روان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ravān ۱. در حال جریان؛ جاری: ◻︎ یکی جویبار است و آب روان / ز دیدار او تازه گردد روان (فردوسی: ۲/۴۲۶).۲. آنکه راه میرود؛ رونده.۳. [مجاز] ملایم و آرام.۴. [عامیانه، مجاز] حفظ؛ از بر؛ بَلَد.۵. (قید) [عامیانه] به آرامی و نرمی: چرخش روان میچرخید.۶...
-
راه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: rās, rāh] ‹ره› rāh ۱. هرجایی از زمین که مردم از آنجا رفتوآمد کنند؛ محل عبور؛ گذرگاه؛ جاده.۲. قاعدهوقانون.۳. رسموروش.٤. کرّت و مرتبه.٥. (موسیقی) [قدیمی] نغمه و آهنگ.٦. (موسیقی) [قدیمی] مقام؛ پرده.〈 راه افتادن: (مصدر لازم) ‹به را...